𝟎𝟐

7.7K 963 336
                                    

این قسمت: سطل زباله و تیکه آشغال کیوت.

دو ماه بعد.

"تهیونگ همین الان بدو بیرون و یونگیو بگیر!"
این تنها چیزی بود که تهیونگ بعد برداشتن تلفن شنید.

به سرعت سمت در دویید و یونگی ای که تازه به آسانسور رسیده بود رو از پشت گرفت.

- اه واقعا نمیفهمم. همه میگفتن جونگ‌کوک غیرقابل تحمله ولی هر روز خدا داریم دنبال تو میکنیم.

یونگی لگدی به پای تهیونگ زد و درست وقتی که تهیونگ عقب رفت و راه رو برای فرار یونگی باز کرد، هوسوک وارد راهرو شد و یونگی رو از پشت گرفت.

"ددی یونیو ول کنه یونی میخواد بره تو سطل زباله."

تهیونگ هوفی کشید و همونجا، وسط راهرو، نشست.
- چرا همش میخواد بره تو سطل آشغال؟!

"یونی ی تیکه آشغاله! پس باید بره توی سطل زباله!"
یونگی با کلافگی توضیح داد و خودش رو بیشتر کشید.

از هفته قبل که توی فروشگاه پیرزن خرفتی یونگی رو بخاطر رفتارش تیکه آشغال خطاب کرده بود پسرک از هر فرصتی استفاده میکرد تا خودش رو توی سطل زباله بندازه.
همون موقع کلی گریه کرده بود ولی بعد از آروم شدن، نتیجه گرفته بود که باید هرچه زودتر ی سطل زباله پیدا کنه.

تهیونگ نفسش رو با حرص بیرون داد و بلند شد تا به خونه خودش برگرده.

جونگ‌کوک، همونطور که دست بانی رو گرفته بود جلوی در وایساده بود و با ناراحتی به تصویر رو به روش نگاه میکرد.

تهیونگ با قدم های بلندش سمت جونگ‌کوک رفت و دستش رو پشت کمرش گذاشت تا باهم وارد خونه شن.
- بیا بیبی..یکم تنهاشون بذاریم بهتره‌‌‌.‌.
در رو پشتش بست و دست هاش رو پشت باسن جونگ‌کوک گذاشت تا بلندش کنه.

+ ددی، یونی هیونگ ناراحته؟
جونگ‌کوک با لب های آویزون شده اش گفت و نگاهش رو به تهیونگ داد.
- آره عزیزم..ولی خوب میشه..نگرانش نباش..

جونگ‌کوک سرش رو آروم تکون داد و همونطور که بانی رو به سینه اش می‌فشرد، به محض پایین گذاشته شدن سمت نشیمن رفت.

روی زمین کنار میز کوچیک وسط هال نشست و کتاب رنگ‌آمیزیش رو جلو کشید‌.

توی این دو ماه،‌ جونگ‌کوک اصلا آتیش نسوزونده بود.
تنها کاری که در طول روز انجام می‌داد، نقاشی و رنگ آمیزی بود.

دوست داشت همونطور که توسط تهیونگ بغل گرفته شده کارتون ببینه و به سوال های تهیونگ درمورد کارتون جواب بده.

تهیونگ یک بار خیلی اتفاقی سوالی درمورد یکی از شخصیت های کارتون پرسیده بود و وقتی متوجه شد جونگ‌کوک چه‌قدر به توضیح دادن علاقه داره، سعی میکرد ذهنش رو با سوال پرسیدن درگیر کنه.


Daddy's Little Prince. [Discontinued]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang