Hoobae

657 186 81
                                    


به برگه ی دراز توی دستش که تا چند قدم اونور تر هم روی زمین باز شده بود نگاه کرد

_اما من قرار بود امسال برم مرخصی!

_میدونم بکهیون ولی سهون و الفش رفتن ماه عسل و ما به اندازه کافی نیرو کم داریم، تعداد بچه هام نسبت به سال قبل بیشتره میدونی همین جوریش چقد طول میکشه تا در عرض یه شب همه کارا رو تموم کنیم؟

بکهیون با بی حوصلگی کلاه قرمز روی سرشو صاف کرد و منگوله سفیدشو تکون داد

_من فقط یه بار اونم واسه صدمین سالگردم به عنوان یکی از اعضای سازمان مرکزی سانتا ازتون مرخصی خواستم، فقط یه بار، من از سال بعد ترفیع درجه میگیرم چرا اینو نمیفهمین؟

سوهو نفس عمیقی کشید و با یه فوت موهاشو بالا داد

_منم به عنوان یه ارشد درخواستتو منتقل کردم و دقیقا از طرف شخص سانتا تو سازمان مرکزی رد شد، حالا هم تا یه گوزن از روی حکمت رد نشده از روی زمین جمش کن و برو آمفی تئاتر اصلی سر جلسه بعدم یه فکری به حال کادو هات بکن

با غرغر پاهاشو رو زمین کشید و سمت سوراخ چند قدم اونور تر رفت، نگاه طلبکارانه ای به سوهو انداخت، بعد با پاش برفا رو کنار زد و تو یه حرکت توی سوراخ پرید

وقتی به پشت روی تشک بادی افتاد یکم به هوا پرت شد و بعد قل خورد روی زمین، کمرشو گرفت و سعی کرد وایسه

_چرا یه فکری برای این سیستم رفت و آمد نمیکنید؟؟

اما هیچکس اونجا وقت نداشت به سوال تکراریه بکهیون کمترین اهمیتی بده، ورودی پر بود از الفا، قرمز پوشای کریسمس با کلاهای منگوله دارشون و ارشدا دقیقا با همون لباس فرم تنها تو رنگ آبی

هر سال نزدیک کریسمس که میشد برنامه همین بود، از یک ماه قبل طوری سرشون شلوغ میشد که حتا وقت سرخاروندنم نداشتن، ارشدا باید تمام آرزوهایی که تو طول سال جمع آوری شده بود دسته بندی میکردن، الفا گوزن ها و هدیه هارو آماده میکردن و بعد سخت ترین قسمت کار ینی اجرای برنامه شب کریسمس با هوبه ها بود

_نظرت چیه از سر راه بری کنار؟

سرشو تکون داد و همون طور که دستاشو مشت کرده بود از جلوی الفی که طلبکارانه با یه گوزن منتظر کنار رفتنش وایساده بود رد شد

جایی که توش زندگی میکرد و بهش سازمان مرکزی سانتا هم گفته میشد تقریبا یه کلنی زیرزمینی بود پر از حفره ها و راهرو های تو در تو با دیوارای سنگی، و اتاق مشترک بکهیون و دوستش تو یکی از دور ترین نقاط ممکن به در... یا بهتر بگیم سوراخی که بکهیون ازش وارد شده بود قرار داشت، وقتی بالاخره از جلوی تمام کارخونه ها و اتاقا و سالنا رد شد و به خوابگاه رسید، در چوبی رو هل داد و رفت داخل، حکم طومار مانندشو روی میز کوچیک کنار تخت گذاشت و بدون هیچ مکثی خودشو روی تخت انداخت

HOOBAEWhere stories live. Discover now