ɪ'ᴍ ᴛɪʀᴇᴅ

291 56 27
                                    

جونگهو pov

تا حالا شده با خودتون بگید دیگه نمیشه، دیگه نمیتونم، دیگه تحمل ندارم

شده؟؟

نشده؟؟

نمیدونم، ولی برای من اتفاق افتاده.......

******

امروز روز تولدمه، تولد.......
و هیچ کس پیشم نیست، هیچ کس، حتی یه نفر......

من عضو یکی از گروه های کیپپاپم ، و خب..... با اینکه مشهورم.... انگار... انگار که بازم تنهام..... همه ی هم گروهی هام برای خودشون یه کاپل دارن ولی من... من هیچ ، فقط انگار که عضو این گروهم .....

******

ساعت ۱۱ شبه و هیچ کی نیومده تا باهام باشه جالبه نه؟ ..... اونا که جلوی دوربین ادعای دوستی شون میشه هیچ کدوم تولدمو تبریک نگفتن... نه..... اشتباه نکنید..... توقع ندارم ولی خب دریغ از یه زنگ.... حتما الان دارن با هم خوش میگذرونن....

******

ساعت ۱ صب بود که گوشیم زنگ خورد ، نخوابیده بودم و داشتم فیلم میدیدم تا شاید یه کم این قضیه رو از ذهنم دور کنم
سان بود.
« سلام جون جون خوبی راستش امروز سرم خیلی شلوغ بود و نتونستم بیام  پیشت  وویانگ و سانگهوا هم اینجان و تبریک میگن ، به هر حال فردا اگه وقت شد میایم دیدنت، بای»
جواب ندادم.....

*****

رفتم استودیو تا اهنگ جدیدم سلو مو ظبط کنیم....
بعد از تموم کردن یوسانگ ( راستش..... نمیدونم چطوری بگم..... ولی..... ولی هر وقت میبینمش انگار پروانه ها تو دلم بال بال میزنن... ولی خودش انگار هیچ حسی بهم نداره (  
میگم که هیچ کی بهم اهمیت نمیده) از ناکجا اومد و در حالی برام دست میزد گفت
- عالی بود جونگهو خیلی خوب خوندی
قند تو دلم آب شد
+ ممنون) اینو گفتم و خواستم از بقلش رد شم و برم که دستمو گرفت و مانع شد
- راستش میخواستم ازت معذرت بخوام که نتونستم بیام تولدت من....
+ مشکلی نیست
اینو گفتم و یا عجله از پیشش رد شدم.... خیلی سعی کردم بغض گلومو که هر دیقه امکان داشت بشکنه نگه دارم پس هر چه زود تر اون مکان بسته رو ترک کردم و به پارک جنگلی ای که از بچگی ارومم میکرد رفتم تا یه کم به خودم بیام .......
رفتم تا رامن داغ بگیرم ، نشستم رو نیمکت رو به روی رودخونه که از وسط پارک رد میشد.
شروع کردم به خوردن ......

*****

ساعت ۳ بعد از ظهر بود و داشتم تو گوشی چرخ میزدم که دیدم وویانگ و سان وی لایو گذاشتن....

با خودم فکر کردم پس چطور برای با هم بودن وقت دارن ولی برای من که تولدم بود وقت ندارن!؟ ولی من یاد گرفتم که تنها باشم پس حسودی چرا

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

با خودم فکر کردم پس چطور برای با هم بودن وقت دارن ولی برای من که تولدم بود وقت ندارن!؟ ولی من یاد گرفتم که تنها باشم پس حسودی چرا......

*******

یوسانگ پیام داد
« سلام جونگهو امروز میخوام ببینمت تو کافه میای؟ »
نمیدونم چی بگم بعد از زمان کوتاهی جواب دادم
« موضوعه مهمیه؟ »
نمیخواستم بگم که دیدنت برام مهمه، آره من اینم.... هیچ وقت احساس واقعی مو به کسی نمیگم.... نمیدونم، شاید به خاطر این اینقدر تنهام...
« راستش نه زیاد ولی باید ببینمت»
جواب داد
« باشه میام »
اینو گفتم و پاشدم تا آماده شم
....

*****

اونجا نشسته بود
رو صندلی بقل پنجره....
رفتم جلو و سلامی زیر لب گفتم
- خیلی خوشحالم که قبول کردی بیای... راستش.... خب..... بیا اول یه چیزی بخوریم بعد حرف بزنیم... خب تو چی میخوری؟
کمی مکث کردم و گفتم
+ من.... من قهوه میخورم
- اوهوم باشه.... ببخشید دو تا قهوه با یه کیک شکلاتی میارین ممنون
+ لازم نبود کیک بگیری
- نه مشکلی نیست میدونم که تو شکلات دوس داری
سرم انداختم پایین و چیزی نگفتم
سکوت طولانی ای بینمون به وجود اومد که سفارش هامون رو آوردن

 ببخشید دو تا قهوه با یه کیک شکلاتی میارین ممنون+ لازم نبود کیک بگیری - نه مشکلی نیست میدونم که تو شکلات دوس داری سرم انداختم پایین و چیزی نگفتم سکوت طولانی ای بینمون به وجود اومد که سفارش هامون رو آوردن

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

+ خب شروع کن، چی میخواستی بهم بگی
قهوشو تو دستش گرفت و به من خیره شد........

🄵🄻🄰🅂🄷 🄱🄰🄲🄺

یوسانگ pov

امروز رفتم تا سان و وویانگ  رو ببینم چون قرار داشتیم و میخواستیم در مورد یه چیزایی حرف بزنیم

-بچه ها من اینجام
وقتی منو دیدن اومدن سمتم و با هیجان گفتن
+ گفتی بهش؟
- اممممم ....... خب راستش نتونستم
+ واااا خب چرا نگفتی یوسانگ؟
- بابا خب چطوری به بیچاره بگم که ناراحت نشه خب به هر حال اونم عضو این گروهه
+ نمیدونم یوسانگ باید یه جوری خودت ترتیبشو بدی
- باشه باشه.... فردا باهاش قرار میزارم میگم
+ آفرین پسر خوب
شان اینو گفتم و زد پشتم که آخم در اومد و منم محکم تر تلافی کردم....

پایان فلش بک

جونگهو pov

+ با توام حرف بزن یوسانگ
میشه گفت پنج دقیقه میشه که نشسته بود به قهوه نگاه میکرد ولی هیچ حرفی نمیزد این کارش بیشتر منو نگران میکرد و بالاخره حرف زد
- راستش من باید یه چیزی رو بهت بگم جونگهو..... خب باید زودتر از اینا بهت میگفتم ولی خب نشد دیگه..... راستش......
+ دِ بگو دیگه!
- باشه میگم ولی قول بده ناراحت نشی.
+ باشه قول میدم
- خب راستش مساله اینه که منو وویانگ و سان و سانگهوا با بقیه ی گروه داریم میریم تایلند و خب........ ما برای تو بلیط نگرفتیم چون..... خب...... اون روز تو پیش ما نبودی و فکر کردیم که حتما نمیخوای بیای چون تو اهل مسا........
+ همینو میخواستی بگی؟
- جونگهو قول دادی ناراحت نشی....
وسایلمو برداشتم و بلند شدم
+ بهتون خوش بگذره
اینو گفتم و با عجله رفتم بیرون کافه......

****** 

از صبح که یوسانگ اینو گفته بغض گنده ای جلوی نفسمو گرفته
اونا حتی تو سفر شونم من و راه نمیدن!
واقعا چه دوستای خوبی دارم ! 
رفتم تا بخوابم که یه پیام از ناشناس رو گوشیم ظاهر شد.....

ⅅℛℰᗅℳ ℂℒ⌾ႮⅅՏDonde viven las historias. Descúbrelo ahora