"جیانگ چنگ"
شیچن سریع شمشیرش رو داخل بدن اون موجود فرو برد و خنثی اش کرد
"معذرت میخوام ارباب لان"
چنگ با نفس های سریع بیانش کرد
"خوبه که حالتون خوبه"
شیچن سمت شاگرد ها برگشت
"حواستون به همه جا باشه"
جیانگ موقع رفتن به سمت حیاط اصلی چشمش به مو شوان یو میوفته که به یه ستونتکیه داده و داره بر خودش با طلسم ها کار میکنه
به خیال اینکه یه دیوونه است از کنارش رد میشه و سمت حیاط اصلی عمارت میرهچند ساعتی گذشت بالاخره همه به علاوه شوان یو دوباره به قبیله جیانگ بر میگردن
مو شوان یو به پای سیجویی چسبیده بود و ول نمیکرد برای همین مجبور شدن با خودشون ببرنشخاندان جیانگ به ارباب لان و شاگردانش اتاق دادنت تا یک شب دیگر را هم در انجا بمانند
نصف شب ساعت حدودای ۲ صبح بود که سیجویی صدایی از بیرون شنید
برگشت و به کنارش یعنی جینگ یی نگاهی انداخت
وقتی مطمئن شد خوابیده بلند شد و از اتاق بیرون زدصدا از اسکله اصلی قبیله جیانگ میومد
وقتی به اسکله نزدیک شد پسر جوونی رو دید که پاهاش رو توی اب گذاشته و داره شالاب شولوب میکنه و زیر لب اهنگی زمزمه میکنه
سیجویی با لبخند پررنگی از دور به جین لینگ نگاه میکرد اینکه چطوری اون توی تنهایی هاش غرق شده و به ماه خیرست
صورتش زیر نور ماه از همیشه خیره کننده تر شده بود
با اینکه چشماش برق خاصی نداشتن اما هنوز کورسوی امیدی درشون موج میزد
زیر لب چیزی زمزمه میکرد مثل یک لالایی،انقدر با ارامش اون رو بیان میکرد که کلمات شبیه ابر به نظر میرسیدن
باد ارومی وزید و موهای باز جین لینگ رو با خودش به پرواز در اوردصدای موج اب و برخورد برگ درختان بهم شبی سازی بود که کلماتش رو همراهی میکردند
چشماش رو بست و سرش رو عقب داد لبخند کوچیک اما دلنشینی زد
سیجویی طاقت نیاورد و سمتش رفت و بالای سرش ایساد.بوسه ای به پیشونی جین لینگ زد که جین لینگ یک متر از جاش پرید و نزدیک بود توی اب میوفته سیجویی به موقع عمل کرد و دستش رو گرفت"لطفا مراقب باشید ارباب جوان"
جین لینگ دستی تو موهاش کشید و خجالتی سیجویی رو نگاه کرد
"تقصیر توعه اگه انقدر یواش نمیومدی منم نمیترسیدم"
سیجویی لبخند بزرگی بهش تحویل داد
"حق با توعه آ-لان"نیم ساعت بعد هردو رو به روی دریاچه نشسته بودن
جین لینگ روی پای سیجویی نشسته بود و اهنگ چند دقیقه پیش رو زمزمه میکرد
یوان درحالی که داشت با موهای رولان بازی میکرد به نجواش گوش میکرد هر از گاهی هم بوسه روی موهاش یا گونه اش میذاشت (اوکی مردم براشون...)"آ-یوان اگه یکی مارو ببینه چی"
جین لینگ با نگرانی اطراف رو زیر نظر گرفت
سیجویی نرم خندید
"مشکلی پیش نمیاد چککردم همه خوابیدن"
YOU ARE READING
control
Fanfictionزندگی شبیه بازی "شطرنجه" اگه بلد نباشی همه میخوان یادت بدن وقتی هم که یاد گرفتی همه میخوان شکستت بدن... این رو جیانگ چنگی که کل خانوادش رو از دست داده بود خیلی خوب متوجه میشد الان فقط خودش مونده بود و پسر بچه 16 ساله تخس که یادگار خواهرش بود... ...