ذهنم خیلی مشغول بود
مشغول اینکه چرا از اول شام تاحالا دراکو همش داره منو نگاه میکنه
لنتی میشه با اون چشمای کریستالیه خوش رنگت اینقد به من نگاه نکنی
از اول شام که اونطوری زل زدیم به هم قلبم تیر میکشه
حالاهم که از قیافت استرس داشتن میباره میخوای چیکار کنی مالفوی دست نیافتنی من!؟
...............................................................
_وای پانسی میشه بس کنی من خودم دارم از استرس اب میشم توهم هی منو نیشگون بگیر اه !!حالا چته که پوست دست منو بخاطرش داری کبود میکنی؟؟
پانسی با یه حالت ذوق زده گفت:
_ساکت شو دراکو نگاه کن هری چطوری نگات میکنه!!!
اسم هری که اومد دوباره یادش افتاد میخواست چه غلطی کنه و دوباره استرسو نگرانی کل وجودشو پر کرد
بعد 30 مین که حرفای پروفسور مک گوناگال مدیر جدید مدرسه تموم شد دانش اموزا پا شدن که به خواب گاهشون برن
دراکو برای اینکه خودشو از دست غر زدنای پانسی خلاص کنه بدون حرف پاشد و با تن لرزون سمت اکیپ گریفیندوریا رفت
کم کم کل حواسا جمع دراکویی شد که داشت سعی میکرد قیافشو مثل همیشه سردو مغرور نشون بده
رسید بهشون و دقیقا رو به روی هری وایستاد و تمام سعیشو کرد که خیلی جدی باشه که موفق هم بود
_پاتاح ، میشه چند لحظه وقتتو بگیرم
الان نه تنها هری بلکه تمام اون کسایی که دورشون بودن از تعجب دهنشون باز مونده بود
اخه دراکو مالفوی میتونه چه کار خصوصی با هری پاتر داشته باشه
هری بعد از چند ثانیه به خودش مسلط شد و گفت باشه حتما
دراکو میخواست تا میتونه ازون سروصدا دور بشه واسه همین هریو برد به برج نجوم ، جایی که هیچکس مزاحم اعتراف دراکو نشه
از پله ها رفتن بالا و دراکو دقیقا رو به روی اون ایستاد و داشت تمام تلاششو میکرد که یهو نپره و بغلش نکنه...
أنت تقرأ
LOST IN YOU [DRARRY]
أدب الهواةجسد بی جان معشوقش را در اغوش گرفته بود و به اندازه ی تمام سال های عمرش اشک میریخت که ندایی به گوشش رسید _تو باعث شدی که این اتفاق بیفته...