Part 1

1.4K 263 168
                                    

سلام لاولیز، ووت بدین پارت اوله
کاورررر

...

همه دور تابوت جمع شده بودن. کشیش دعا میخوند و لویی با چشمای قرمز بدون اشک به تابوت گرون قیمت نگاه میکرد. همه ی کسایی که اونجا بودن یعنی سهامدارا و کارکنای شرکت به اضافه ی خدمتکارای خونه، آروم دور تابوت ایستاده بودن و بعضی گاهی اشک میریختن.

خنده دار بود اونا با وجود ثروت زیاد و قدرتی که توی دنیای اقتصاد داشتن، هیچ دوستی نداشتن. هیچ فامیلی باقی نمونده بود که وقتی لویی17ساله از غم مرگ پدربزرگش داره متلاشی میشه بهش دلداری بده.

هری مثل تمام 4سال گذشته سرد و مغرور، با کت و شلوار یه دست مشکیش، خیره به تابوت ایستاده بود. میدونست لویی بهش احتیاج داره ولی تلاشی برای نزدیکی به لویی نکرد. خیلی وقته که دیگه تلاشی برای نزدیک شدن به لویی نمیکنه.

جرج_پدربزرگشون تنها حامی لویی بود. اون بود که نبود پدرمادراشون و سردی هری رو برای لویی جبران میکرد و سرزنده نگهش میداشت. حالا دیگه جرجی نبود که حواسش به لویی باشه.

لویی میدونست هری چقدر نسبت به اون شرکت طمع داره و نمیذاره هیچی ازش بهش برسه. شاید حتی لویی رو از عمارت بیرون مینداخت.

لویی نمیتونست دربرابر هری کاری بکنه، اون فقط یه پسربچه 17ساله بود که اونقدری پول توی دستش نبود تا بتونه روی پای خودش بایسته و قسمت بد ماجرا این بود که لویی بغیر از هری هیچکسی رو توی این دنیای بزرگ لعنتی نداشت. هری اون سالایی که هنوز سرد نشده بود و تمام وقتشو با لویی می‌گذروند کاری کرد که لویی تنها ترین بچه ی مدرسه بشه.

لویی اونموقع متوجه نبود این تنهایی چقدر ممکنه به ضررش باشه، اون فقط غرق توی توجه ی هری به خودش بود. لذت میبرد از اینکه هیچکس بخاطر هری جرعت نداره حتی چپ نگاهش کنه، چون همه ی مدرسه میدونستن لویی کوچولو یه بادیگار مهربون داره که وقتی پای لویی وسط باشه میشه کابوس شب و روزشون.

و با همه ی اینا، لویی هنوزم داشت احمقانه فکر میکرد هری توی کت و شلوار چقدر جذابه.

هری ای که 4ساله تصمیم گرفته از لویی دور بشه، باهاش حرف نزنه و سرد از کنارش بگذره. درست یک ماه بعداز ولنتاین،یک ماه بعداز اینکه لویی با کلی ترس و لرز گردنبد صلیب رو به هری داد و هری اون شب حس کرد خوشبخت ترین مرد دنیاست. هری از همون موقع از لویی فاصله گرفت.

البته هری همیشه اینطوری نبود، اونم یه نوجون شاد بود، حتی بعد مرگ پدرمادرشون اون بازم سعی کرد شاد بمونه و لویی رو شاد کنه. اون عاشق لویی بود.

The Legacy [L.S] *completed*Where stories live. Discover now