Part 4

944 223 146
                                    

با حرص لباشو میجوید. از وقتی سوار تاکسی شد اون مجله یه لحظه هم از دستش رها نشده بود.

تمام مصاحبه ی هری رو خونده بود و هر لحظه فقط به شدت عصبانیتش اضافه میشد.

باورش نمیشد هری اینقدر راحت با ثروت لویی داشت برای خودش شهرت و قدرت کسب میکرد.

با صدای راننده از خودخوری دست کشید و پیاده شد.

دوباره به گوشیش نگاه کرد تا ببینه لوکیشن دقیق ساختمون کجاست. چشم انداخت و بالاخره ساختمون مورد نظرشو پیدا کرد و به سمتش رفت.
.
.
.

_خب آقای تاملینسون چه کمکی از من ساختست؟

مرد با لبخند گرمی گفت و منتظر به لویی نگاه کرد.

_من میخوام درخواست پذیرشم رو عوض کنم، میخوام به دانشگاه دیگه ای درخواست بدم.

مرد سرشو تکون داد. قلم و کاغذی درآورد.

_مشخصات کامل و رشته ی الانتون رو بگین.

_لویی ویلیام تاملینسون ،متولد 1.1.2000، چند ماه پیش به دانشگاه سندفورت برای علوم تربیتی، آموزش ابتدایی، درخواست دادم، حتی برای رزومه مدرک مربی گری مهد گرفتم. ولی الان میخوام مدیریت بازرگانی بخونم.

مرد سرشو از کاغذ جلوش بلند کرد.

_این میتونه سخت باشه، چون شما همینجوری چند ماه عقب هستین.

لویی با ناامیدی گفت
_چیکار میتونم بکنم؟ من واقعا باید رشتم رو عوض کنم.

مرد چند لحظه فکر کرد.

_چندتا کالج هستن که هنوزم درخواست میگیرن. میتونیم اونارو امتحان کنیم، ولی ممکنه بعضی از اونا هزینه ی زیادی داشته باشن، شما میتونین از پس هزینه ها بر بیاین؟ البته اگه ترم اول نتونین نمره ی قابل قبولی بیارین دیگه با پرداخت هزینه هم قبولتون نمیکنن.

لویی که انگار جرقه های امید توی دلش روشن شده بودن با ذوق گفت
_میتونم هزینه رو پرداخت کنم، فقط الان باید چیکار کنم؟

مرد سرشو تکون داد.

_خوبه. چندتا فرم رو پر کنید و تا فردا صبح برام ایمیل کنید همینطور مدارک شناساییتون رو.

لویی کاملا ماتش برد و به مرد خیره شد.
مدارک شناسایی..لعنتی! اونا دست هرین؛هری همه ی مدارکشو گرفته تا فامیلی لویی رو عوض کنه.

با ترید گفت
_میتونم اسکنشون رو بفرستم؟

مرد سر تکون داد و کارتی جلوی لویی گرفت.

_این ایمیل منه، تا فردا برام بفرستین .

لویی نفس راحتی کشید و با خوشحالی کارت رو گرفت و بعداز پرداخت حق مشاوره از اونجا خارج شد.

The Legacy [L.S] *completed*Donde viven las historias. Descúbrelo ahora