p3

316 39 36
                                    

سلام!

پارت جدید را شروع می کنیم ^~^
.
.
.
.

داستان از نگاه زین:

نایل طبق معمول شروع کرد به غر زدن .
ولی من دریغ از یه نگاه ، لباسامو تنم کردم
آخه کی حوصله غرغرای اونو داره !

_ میشه توئه لنتی واسه یه بارم شده نقشرو به من بگی؟؟

آره! من به هیچکس نقشمو نمیگم . چون حتی به نایل هم اعتماد نمیکنم . ( بچم حواسش هست ^_^ )

+ نه ! میدونی که به هیچکس نمیگم نایل!

_ محض رضای خدا! من دوستتم!

+ نایل ......خواهش می کن.........
با لحن درمونده ای گفتم . چون میدونم اینجوری نمیتونه "نه" بگه .

_ ببین زین .....من فقط نگرانتم .....همین .

+ میدونم نایل ،ولی واقعا نمیتونم بهت بگم .

_ باشه......

+ مرسی که درک می کنی.

لباسامو که پوشیدم با هم از خونه زدیم بیرون . قراره نایل منو تا یه جایی ببره .
_ خوب ، کجا پیاده میشی؟
+ تو یکی از میدونای شهر .
_ امممممم.....نمخوام فضولی کنم ولی ......
+ چیه؟!
_ از اونجایی که میخوای بری زیادی دور نیست؟
+ چرا . یه چیزایی لازم دارم باید بگیرم .
_ اوکی

خداروشکر نایل دیگه هیچ حرفی نزد .
به میدون که رسیدیم از ماشین پیاده شدم و ازش تشکر کردم و منتظر شدم که بره !
بعد از اینکه نایل رفت ، رفتم یه لباس برق کاری گرفتم .
امشب لیام پین نیست و تو یکی از عمارتای خارج شهرشه . قراره از این نبودنش استفاده کنم و به عنوان برق کار برم تو آپارتمانش . دوربیناشو از کار بندازم . الماس و بدزدم و تمااااااام !

لباس و پوشیدم و یه تاکسی به مقصد آپارتمانه لیام پین گرفتم .
پ

یاده شدم . زنگ واحدش و زدم .

یه خانومی که از صداش معلوم بود پیره جواب داد.
* بله؟
+ اممممممم..... برق کارم ......با آقای پین هماهنگ کردم ، اجازه هست؟

البته با لیتم پین هماهنگ نکردم . با یکی از زیر دستاش !

* بله ......بفرمایید.
_ مرسی.

درو زد و رفتم داخل .
به لابی یه نگاه انداختم و خوب.........واااااو!
فقط همینو میتونم بگم !

سعی کردم زیاد به زیبایی چشم گیر لابی توجه نکنم و برم تو آسانسور.
دکمه آسانسورو زدم و رفتم داخل .
با توجه به اینکه تعداد طبقات به شکل وحشتناکی زیاده و دکمه نمیشه گذاشت ، پس اونجا یه صفحه لمسی بود که طبقه مورد نظرو بزنی و بری .
منم طبقه ۲۲۰ و زدم .

Get outWhere stories live. Discover now