"جنایت مخفی"
همه چیز مثل روز های قبل عادی بود . تصمیم گرفتم با دوستم (ساندرا : sandra) برای خرید به پاساژ های مختلفی سر بزنم.
***
نزدیک های عصر بود ...
دیگه باید میرفتیم خونه و خرید هامون تموم شده بود
تا اینکه متوجه چیز مشکوکی شدیم
فردی انگار دنبالمون میکرد.
پشت سرم و که نگاه کردم مردی با قیافه عجیبی دیدم .
تا بهش نگاه کردم بهم خیر شد و لبخند زد
(مدل تصویر زیر)سریع سرم رو برگردوندم .
من :🤨هی ساندرا یه مردک روانی داره دنبالمون میاد
ساندرا : شاید راهش با ما یکی هست😐
من : بزار راه و طولانی کنیم و بپیچیم تو کوچه ها تا متوجه بشیم.
***
حدود نیم ساعته هر کوچه ای میپیچیم توش باهامون میاد
دیگه داشت قضیه ترسناک میشد
هی سعی میکردیم راه و عوض بشه و اون مارو گم کنه. ولی پا به پای ما دنبالمون میومد و حتی یه ثانیه هم چشش و از رو ما بر نمیداشت .
تا وقتی که اشتباهی توی یه کوچه بمبست پیچیدیم.من : بمبسته؟🤨
ساندرا : 😐داره دنبالمون میاد بیا سریع بریم بیرون از این کوچه.
تا خواستیم بریم بیرون کوچه اومد داخلش...*دیالوگ تصویر ها زیر تصویر نوشته میشه*
مردک روانی (همون مَرده😂) : خب بلخره راهتون به بمبست خورد.
من : واسه چی دنبالمون راه افتادی ؟
ساندرا : من هنوز میگم بنده خدا راهش با ما یکیه🙁
من :😐😐😐😐
مردک روانی : خب با پای خودتون میاید یا ببرمتون ؟
من : ما با تو هیچ جا نمیایم😠
مردک روانی : پس خودم میبرمتون...
بعد جلوی بینیش و میگیره و یه اسپری بیهوش کننده میزنه به من و ساندرا.
هردومون بیهوش میشیم .
کسی از ماشین مشکی ای بیرون میاد و میگه ...
_کارت خوب بود سم (sam) بریم خونه.
مارو میزارن توی ماشین رو صندلی پشت و بعد حرکت میکنن....پایان پارت ۱ '-'