Dancing Under Moonlight

462 17 10
                                    

Soukoku

فضای سالن طوری نورپردازی شده بود که علاوه بر جالب کردن مهمونی، مزاحمتی برای چشم ایجاد نمیکرد. لوستر های آویز رنگی و الماسی سالن، رنگهای ملایم رو به نرمی روی زمین و آدمای در حال رقص منعکس میکردن. سالن پر بود از مهمونای مهم و دوستای معمولی. با وجود همه ی دخترای زیبا و خوش پوش مهمونی، حوصله اش بشدت سر رفته بود.

کیو-سان این پارتی رو با کمک موری-سان برای تولدش ترتیب داده بودن. بنظر میرسید با وجود خارج شدنش از مافیای بندر، هنوز دوسش دارن و براش ارزش قائلن و اون از این توجه کوچیکی که بهش میشد، لذت میبرد. دوست نداشت توی ذوق کیو-سان بزنه، ولی این مهمونی داشت واقعاً حوصله سربر میشد.
همه چیز... مثل همیشه بود...آدما ... نور... فضا... همه چیز...

خسته کننده بود.

"بنظر میرسه که دازای-کون حوصله اش سر رفته"
صدای نازک و در عین حال ملایم زنی رو از کنارش شنید. چشماش روی اون زن چرخید و ثابت موند.

" اوه نه کیو-سان، مهمونی عالیه"
لبای کیو-سان برای لبخندی به سمت بالا کشیده شد. نگاه دازای از اون لبخند جدا شد و به نورهای پراکنده و در چرخش توی هوا خیره شد.

"متاسفم دازای، دلم میخواست تولد استثنائی ای برات بشه" آهی از لبای دازای خارج شد.

"هنوزم نمیتونم بهتون دروغ بگم، نه؟"
صدای خنده ی کیو-سان جواب رو بهش میداد. انعکاس نورهای مالیم روی چشماش صحنه ی دلنواز و زیبایی رو ایجاد کرده بود. به مجسمه های متحرک عاشق و در حال رقص نگاه کرد. چند وقت بود که خودش اینجوری نخندیده بود و به عشقش خیره نشده بود؟

پنج سال

اوه خدایا... پنج سال بود که ندیده بودش. قلبش توی خودش مچاله شد. دلش برای عطر خوشبوی پیچیده توی اون موها تنگ شده بود. لبخند صدا داری زد. دوست داشت از کیو-سان حالش رو بپرسه... اما...

" اوه راستی، موری -کون گفت که بهت بگم اون پارتنری که قول داده بود امشب کنارت باشه، یکم دیگه میاد"

نفس عمیق کوتاهی کشید . "موضوع زمانه. شاید امشب بتونم بعد مدتها تنهاییمو با لذت قاطی کنم" اروم خندید.

"دازای، کیو گول میزنی؟ منو موری-سان بزرگت کردیم. احساساتتو میتونم بخونم. تو بجز اون نمیتونی به آدم دیگه ای حتی فکر کنی، چه برسه بخوای خوش بگذرونی ..."
" اون اینجا نیست آنه -سان"
"دازای..."
صدای بلند سوت و دست، توجه هردوشون رو از بحث ناراحت کننده ای که اوایل تشکیلش بود به سمتی که بقیه ی مهمون ها خیره شده بودن کشیده شد.
چشمای دازای از درخشش فرد بالای پله ها گرد شده بود. موهای قرمزی که به زیبایی با موگیر فیروزه ای بسته شده بود و روی شونه ی چپش ، که لخت بود ، ریخته شده بود. چشمای آبی رنگی که با سایه ی مالیم قهوه ای رنگی تزئین شده بود و زیبای وحشتناکش رو چندین برابر میکرد. اون واقعاً از هر الهه ای زیبا تر بود.

°~•𝑨𝒏𝒊𝒎𝒆 𝒐𝒏𝒆𝒔𝒉𝒐𝒕•~°Where stories live. Discover now