جیمین
من با تعجب به همون سمت برگشتم که.......
وات دفااااک این_این چیه اوووو مایی هولی شت اینا دیگه کین؟؟
4 تا پسره جذابه خوشتیپ داشتن از پله ها پایین میومدن همه از جلوشون کنار رفتن منم وقتی دیدم فقط من وسط راهم خودمم کنار رفتم و بهشون نگاه کردم البته بقیم فرق چندانی با یه بزغاله نداشتن
داشتبم به اون چهار نفر که دونفرشون قشنگ مارو داشتن به پشمشون دایرکت میکردن و دونفره دیگشون برای دخترا دلبری میکردنو..
«ایییییی ایششش این بوس دیگه چیه اههه حالم بهم خورد عجب خودشیفته هایین😤»
داشتم همینطور نگاشون میکردم که چشمم به یکیشون خورد
یه کلاه کپه مشکی داشت به همراه یه شومیزه سفید و یه شلوار جینه آبی و شونه هایه پهنش تو لباس خودنمایی میکرد
«وات دفااک چرا نمیتونم ازش چشم بردارم ، چرا داره لپام قرمز میشه مگه دخترم وایسا ببینم مگه من گی م واااا چم شده پسر به خودت بیا«در حاله خودزنی»اه اصلا چرا اینجا وایستادم برم سر کلاسم ولی فااک بازم میخوام بهش نگاه کنم»
-اوههه شتتت وواااا عجب شونه هایه پهنی ،حتما سیکسپکم داره🤤
+.....😑😑😑
-هاان چیه؟
+میشه از دید زدنت دستبرداری اون کونتو جمع کنیو بری کلاس
-😑😑چیه مگه دروغ میگم ای بابا تو هم میشه اون گاله رو ببندی تا من نتونم اون صدایه فاکی رو بشنوم
+نه نمیشه حالا هم کاسه کوزتو جمع کن میبینی که همه دارن میرن سمته کلاساشون
داشتم کاسه کوزمو جمع میکردمو میرفتم که یهو دستی رو شونم نشست .چشمامو بستمو لبمو گاز گرفتم . قشنگ میتونستم حدس بزنم کیه و بویه درسرو به راحتی حس میکردم
«فااک عررررر بلخره گیر افتادم عررررررر»
«ادمین:بیچاره دلم سوخت ولی وقتی وایمیستیو به اون نگاه میکنی معلومه گیر میفتی»
با یه خنده ی کلیشه ای به ارومی سرمو برگردوندمو با دیدن همون گوره خرایه رنگی که با یه نیشخنده عصبی داشتن نگاهم میکردن کرک و پرام ریختو داشتم با لرز نگاشون میکردم که محکم به سمته عقب کشیده شدم و تا به خودم اومدم دیدم پشته یه پسرم
اون پسر موهایه لخته خرمایی داشت که تو نوره افتاب کمی روشن شده بود و از بقلم میشد فهمید که صورتهجذابی داره.دستشو جلوم گذاشته بود و به اون گوره خرایه رنگی یه نیشخنده عصبی زده بود بعد محکم گفت
√هویی شما ها کارو زندگی نداریین؟
یکیشون که هول کرده بود گفت:
1چ_چرا _م_ما داشت_داشتیم دیگه میرفتیم
من که از تته پته ی اینا جررر خوردم از خنده 🤣🤣🤣حتما خیلی ازش حساب میبرن . بعد با این حرفم یه لحظه به خودم اومدم که ...
«واات دفااک اینکه یکی از اون چهارتاس همووون حالا دوزاریم افتاد»
خلاصه بعد ازاینکه حرفشونو زدن رفتن و اون پسرم برگشت سمتمو یه لبخنده خرگوشی به من زد منم در مقابل یه لبخند تحویلش دادم و بعد اون شروع کرد صحبت کردن
√سلامم .از قیافت معلومه تازه واردی درسته؟
جیم:ا_اره تازه واردم و اسمم.....
√پارک جیمین درسته؟
جیم:اره درست... چیییییی؟تو اسممو از کجا میدونی؟
با بهت بهش زل زده بودم و منتظر بودم که بهم جواب بده
اولش با تعجب نگام کرد بعد زرتی زد زیره خنده منم که این حالتشو دیدم با پوکرترین فیسه ممکنم بهش زل زدم
جیم:چیه ؟بنظرت چیزن خنده داری گفتم؟
درحالی که داشت اشکاشو که از خنده ی زیاد به وجود اومده بود پاک میکرد گفت
√اوههه مثله اینکه نمیدونی چقدر معروفی پسره دومه خانواده ی پارک
بعد باز دوباره زد زیره خنده منم دوباره پوکر نگاش کردمو گفتم
جیم:اره من پسره دومه خانواده ی پارکم ولی هنوز نتونستم شمارو به جا بیارم
√اوهه ببخشید من جئون جونگ کوکم . پسره دومه خانواده ی جانگم میتونی کوکی صدام کنی
جیم:اهان باشه
بعد از اینکه این حرفو زدم تا یزره به اطراف نگاه کنم که.....
با یه گله بز که داشتن مارو نگاه میکردن مواجه شدم بعد سرمو سریع پایین انداختمو به خودم لعنتی فرستادم
کوکی:اممم خب من بهتره برم . کلاسم الاناست که شروعبشه
جیم:اه_اهان منم باید برم
کوکی:اوکی بعدا میبینمت
جیم:فعلا
بعد که داشت میرفت برگشتو یه چشمک زدو بعد به راهش ادامه داد
منم بعدش یه لبخند زدم به سمته راه مخالف برگشتم و پوکر به یه جایی زل زدم
«چقدر یارو خودشیفتس ،انگار از دماغ فیل که چه عرض کنم از کونه فیل افتاده» بعدم یدونه با دست کوبیدم به پیشونیم
به سمت کلاسم رفتمو کتابمو رویه میز گذاشتم . معلم اومد و درسو شروع کرد ولی...
اصلا هیچی نمیفهمیدم اصلا کلا حواسم به کلاس نبود کله کلاسو داشتم به اون پسره فکر میکردم یک لحظه هم فکرش راحتم نمیزاشت که خیرسرم به درسم گوش کنم .
باشنیدن زنگ ، کلاس تموم شدو من بعد از رفتنش محکم سرمو کوبیدم به میز
«فاک یوو پارک جیمین ،چه مرگته یعنی روش کراش زدم؟!!عررررررررررررر»همینطور که داشتم به خودم فحش میدادم دستی رو شونم نشست . اولش تنم لرزید بعدش سرمو با آشفتگی بلند کردم
√هیییی حالت خوبه؟سرت درد میکنه؟ میخوایی بریم بهداری؟«با قیافه ی نگران»
جیم:اوهه نه من فقط یکم خستم همین راستش دیشب دیر خوابیدم برایه همینم
√اوهه اره خب من راشلم اگه کمک نیاز داشتی به من بگو
جیم:اوهه حتما
راشل:اممم خب میخوای یزره مدرسه رو نشونت بدم؟
جیم:اوهه اره راستش نمیدونستم از کی کمک بخوام ممنون
راشل:خب پاشو بریم نشونت بدم
جیم:اوکی الان میام
باهاش رفتم و اون منو با تمامه سوراخ سومبه های مدرسه و معلما اشنا کرد این مدرسه حداقل چهارتا طبقه داشت دو طبقش هر کدوم دارای 12 تا کلاس بود که هر کدوم خیلی بزرگ بود یه طبقشم آزمایشگاه بود و همینطور کتابخونه ودفتره مدیرو بهداریو....
یه طبقش سالن غذاخوریو کافه و این داستانا
یه زیرزمینم داشت که ماشالله زیرزمین نبود که باسه خودش یه پا تالار بود خیلی بزرگ بود و تمامه وسایلای ورزشیو امکانات بالایی داشت .نگم براتون که با هر دقیقه گشتن تویه مدرسه و توضیحاته راشل پشمایه من دو برابرمیریخت نه اینکه تا الان مدرسه ی بدی رفته باشم نه ولی خب این مدرسه رتبه 1 تو کره داشت و خب معلومه پشمایه ادم میریزه
خلاصه دیگه نزدیکه زنگ بودو داشتیم برمیگشتیم به سمته قفسه هایی که کیفو لوازممو گذاشتم توش . داشتم همینطور با راشل حرف میزدم که یهو صدایی جیغ بنفشی رو شنیدم . یه لحظه سر جام خشک شدم منو راشل همینطور داشتیم بهم با تعجب نگاه میکردیم . بعد که دوباره همون صدارو ولی بلندترو شنیدیم به سمته صدا حرکت که چه عرض کنم پرواز کردیم صدا از همون جایی میومد که قفسه ها بود . هر چی نزدیک تر میشدیم صداها قویتر میشد و ایندفعه به جایه صدایه جیغ صدایه ضربو شتم هم میشنیدیم . وقتی رسیدیم یه جمعیت که چه عرض کنم یه ملت دوره چیزی جمع شده بودن . بعضیا داشتن مثه خبرنگارا فیلم میگرفتن بعضیام مثه بزغاله یه جا خشکشون زده بود داشتن همینطور نگاهشون میکردن . منم که دیگه داشتم از کنجکاوی میمردم به راشل گفتم بریم .
منو راشل داشتیم همینطور اون جمعیتو بزور کنار میزدیم که بعد با چیزی که دیدم پر چیه هر چی پشم داشتمو نداشتم همش ریخت............................................
سلاااام چطوریییننن
دیدن کوکم اومد تو داستان
وایی خودمم دلم خنک شد اون گوره خرایه رنگیو دکشون کردم خیلی اعصاب خورد کن بودن😤😤😤
حالا بیخیال چطور بود پارتم؟خوشتون اومد؟راستش یکم عجله ای نوشتم 😅😅😅
امیدوارم که خوشتون اومده باشه
فردا قراره یه پارته دیگم آپ کنم پس منتظرم باشین
منتظره ووت هایه خوشگلتونو نظراتون هستم😉
YOU ARE READING
The Blue Butterfly"Vmin"
Fanfictionتا حالا فکر کردین که دنیاتون به اخر رسیده؟ تا حالا حس کردین هیچ امیدی وجود نداره؟ تا حالا حس کردین که تمامه انرژی هایه منفی اطراف جذبه شما شده و شما در باطلاقه عمیقی گیر افتادین که راهه فرار ندارین؟ آهههههههههههه من همه ی این حسارو الان درک میکنم ی...