Love In The Christmas

280 33 22
                                    


《ا/ت》

نزدیک کریسمس بود و همه ی مردم در حال خرید وسایل عید بودن یا خودشونو برای رفتن به مسافرت آماده میکردن ولی من تو خونه مونده بودم و رو مبل کنار شومینه نشسته بودم،داشتم کتاب "دفترچه یادداشت قرمز" اثر آنتوان لورِن رو میخوندم،صدای سوختن چوب ها وقتی کتاب میخوندم آرامش بخش بود،گوشه صفحه کتاب رو تا زدم تا برم چای آماده کنم.

منتظر بودم تا آب جوش بیاد،از پنجره آشپزخونه به بیرون نگاه کردم که دیدم همسایه جدید اومده،داشتم همینطور دید میزدم ببینم همسایه های جدید کین که با صدای سوت کتری به خودم اومدم و رفتم چای رو دم کردم.

چای رو توی لیوان همیشگی ریختم و برگشتم که کتابم رو تموم کنم ولی حس کنجکاوی زیادی داشتم بدونم همسایه هام کین،آخه کی قبل از عید اثاث کشی میکنه؟
امیدوارم زیاد دردسر ساز نباشن.
رو صندلی نشستم،کمی از چای رو خوردم و ادامه ی کتاب رو خوندم.

کتاب رو تموم کردم،به ساعت نگاه کردم،ساعت دو و سی دقیقه نصفه شب رو نشون میداد،یعنی این همه کتاب خوندم؟اصلا متوجه گذر زمان نشدم،بلند شم برم بخوابم.

با صدای زنگ گوشی از خواب پا شدم،با دیدن اسم مامان روی گوشی تماس رو برقرار کردم:
ا/ت:سلام مامان خوبی؟بابا خوبه؟
+سلام دخترم،ما خوبیم تو چطوری؟اونجا آب و هواش سرده؟
ا/ت:خوبم. آره،اینجا هوا داره روز به روز سرد تر میشه.
+خودتو خوب بپوشون سرما نخوری. کی برمیگردی؟
ا/ت:مامان این روزا چون نزدیک عیده بلیط گیر نمیاد اگه تونستم بلیط جور میکنم میام پیشتون. راستی بابا کجاست صداش نمیاد؟

+الان گوشی رو میدم بهش باهاش صحبت کن،خداحافظ.
ا/ت:خداحافظ.
×سلام دخترم،خوبی،حالت خوبه؟
ا/ت:ممنون بابا،شما چطورید؟
×منم خوبم،درسات چطور پیش میره؟
ا/ت:دارم روی یه مقاله جدید کار میکنم.

×باشه دخترم،اگه تونستی زود تر بیا پیشمون،من و مامانت دلمون برات تنگ شده.
ا/ت:چشم،شما هم مواظب خودتون باشید.
ازشون خداحافظی کردم،بلند شدم لباسامو عوض کردم،موهامو شونه زدم و رفتم پایین تا صبحونه بخورم دیشب انقدر محو کتاب شده بودم شام نخوردم.

کره و مربای البالو رو از تو یخچال درآوردم و مشغول خوردن شدم که صدای زنگ خونه اومد،رفتم از تو چشمی نگاه کردم دیدم یه خانومی جلو دره،لقمه ای که تو دهنم بود رو تند تند جویدم قورت دادم،از تو آینه ی بالای جاکفشی یه نگاه به خودم انداختم،خوبه لباسام مناسب بود، درو باز کردم و زود تر از من گفت:

+سلام،ببخشید که مزاحم شدم من همسایه جدیدتون خانم چوی هستم،براتون شرینی زنجبیلی آوردم،خودم درستش کردم.

همینطور دهنم وامونده بود،جل الخالق چقد تند حرف میزنه وقتی قیافه منو دید ادامه داد:
+ببخشید یکم تند تند حرف زدم.
به خودم اومدم و گفتم:
ا/ت:سلام من ا/ت هستم،بابت شیرینی ها ممنون،از آشناییتون خوشبختم.

Love In The ChristmasWhere stories live. Discover now