*استیو وارد آشپزخونه شد که ناتاشا رو نشسته روی صندلی در حالی که زانو هاش رو توی شکمش جمع کرده بود دید*
استیو: نات ، چیزی شده؟
*نات سرشو بلند می کنه* نات: نه ، چیز مهمی نیست.
*استیو کنارش روی یکی از صندلی ها می شینه* استیو: مگه نگفتی حتی برای نجات جونت بهم اعتماد می کنی؟ پس گفتن یه راز اون قدرا هم درد نداره ، نه؟
*ناتاشا با لب های آویزون بهش نگاه می کنه* نات: حوصلم سر رفته. می خوام برم خرید ، ولی کسی باهام نمیاد.
*استیو دنبال جایی می گرده تا سرشو بهش بکوبونه*
نات: استیو ، چیز بدی گفتم؟ از حرفم ناراحت شدی؟
*استیو لبخند فیک میزنه* استیو: نه عزیززززززم ، الان به باکی و سم زنگ می زنم تا با هم بریم.
*سپس ناتاشا رو کول می کنه و به سمت بیرون میرن*
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
*همگی در حال بیرون اومدن از مرکز خرید*
*سم در حالی که داره زیر فشار بسته خرید ها هلاک میشه* سم: نات ، میگم لازم بود انقدر خرید کنی؟
*ناتاشا از پشت کول استیو چپکی بهش نگاه می کنه* نات: باکی بیا این پاکت ها رو ازش بگیر. من اعصاب غر غر ندارم.
*سم تمام تلاشش رو می کنه تا پاکت های خرید از دستش نیوفتن* سم: نه نه ، منظورم اون نبود. میگم ینی لازم بود برای ما هم وسایل بخری؟
*ناتاشا بهش چشم غره میزنه و جوابشو نمیده*
*استیو در حالی که ناتاشا از پشت کولش نمی تونه صورتش رو ببینه برای سم چشم و ابرو می کشه تا دیگه ادامه نده*
*سم آهی برای زن ذلیلی استیو می کشه و سرشو پایین میندازه*
__ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __
*وقتی میرسن خونه ناتاشا با ذوق بسته ها رو باز می کنه*
نات داد میزنه: همتون بیاید ببینین چی براتون خریدم......
*باکی سعی میکنه از دور توی پاکت ها رو ببینه* باکی: مگه تو اون فروشگاه چیزی هم برای ما پیدا میشد؟
*ناتاشا لبخند شیطانی میزنه* نات: معلومه ، مخصوصا برای تو که خیلی چیزا داره.
*نات سمت باکی میره* نات: خب ، اول نوبت توئه. *بعد از تموم شدن کارش آینه رو سمت باکی بر می گردونه*
*باکی هنوز هنگه و شک داره اونی که داره تو آینه می بینه خودشه یا نه ؛ که نات به سمت استیو میره*
*بعد از اینکه کارش تموم میشه استیو لبخند معذبانه ای میزنه* استیو: میگم نات.... ینی چیزه.... ینی خیلی خوشگله. مرسی.
*ناتاشا با لبخند خبیثانه به سمت سم میره*
سم: به خدا بهم دست بزنی جیغ میزنم.
نات: نگران نباش. بیا جلو کاریت ندارم.
*سم سعی میکنه فرار کنه اما ناتاشا اونو می گیره و مشغول به کار میشه*
*نات آینه رو سمت سم بر می گردونه* نات: ببین چه خوشگل شدی. اون همه هم مقاومت کردی.
*سم چیزی نمیگه و صدای خنده های باکی برای اولین بار توی اون خونه شنیده میشه*
*باکی در حالی که از شدت خنده روی زمین پهن شده* باکی: مرسی نات ، روحم شاد کردی.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
YOU ARE READING
Avengers memes
Humorتمام لحظه های فان اونجرز توی این بوک هست. کمیک های کوتاه کمدی فن مید و میم. البته نا گفته نمونه که من همه رو ترجمه و ادیت می کنم تا خوندنشون برای هیچ کس سخت نباشه و همه بتونن از این بوک استفاده مفید ببرن. 😉😙❤♥ درخواست برای هر کاپلی رو قبول می کنم...
