تونی، استیو، بروس، ثور توی خونه استیفن جمع شدن. استیفن مشغول برسی کردن کتاب ها بود و مری انگار نمی خواستم وقتی اون نیست حرفی بزنه.تونی: هی دکی، می خوای بیخیال اون کتابا بشی؟
استیفن: استارک منبع موثق ماها کتاب هامونه پس من فعلا...
اما با دیدن قیافه های جمعی که همه منتظرش بودن کتابو بست و اومد نشست
ابتدای صحبت های مری با توصیف حالت بی روح صورت و بدنش شروع شد و در آخر هم تنها جمله ای که بین مری و اون موجود رد و بدل شده بود
ثور: باید همیشه حواسمون باشه. طبق چیزی که خودش گفته اون هنوز کلی کار نکرده داره
تونی؛ اما ما هیچ کدوم هیچ چیزی ندیدیم. حتی دوربین های مدار بسته هم هیچ چیزی ضبط نکردن شاید بشه با یه دستگاه تشخیص حرارت و مادون قرمز مکان دقیقشو تشخیص داد، بنر تو هم مغز گنده ای داری. نظرت
بروس: خب موجودات زیادی با قدرت های زیادی وجود دارن. اما برای همشون میشه یه راهی پیدا کرد
استیو: دکتر نظر تو چی؟ تو بیشتر از هممون با این جور چیزا سرو کار داشتی
مری جوری به سمت استیفن برگشت که در حالت عادی باید گردنش میشکست.همه منتظر بودن استیفن حرفی بزنه. بالاخره دهن باز کرد و زیر لب گفت
استیفن: اگه مری رو می خواد باید مری باهاش رو به رو بشه. هرچقدر هم که مراقبش باشیم تا وقتی که باهاش رو به رو نشه هیچ اتفاقی نمیفته
تونی: چه ایده جذابی. شوخی میکنی؟ ما ها یه مشت آدم گنده ایم که الان چن وقته نمی دونستیم به هم ریختگی های اخیر به خاطر چیه. تا امروز که مری اونو دید. استیفن، مری تازه دو ماهه داره یاد میگیره چطور با این چیزا رو به رو بشه. اون به کسی نیاز داره که حداقل بهش بگه چی کار کنه
همون طور که به جای نامشخصی خیره شده بود گفت
استیفن: توی همین دو ماه اندازه یه سال یاد گرفته...
تونی خندید و جواب داد
تونی: خوبه حداقل یه دونه از کاسه بشقاب های سحر آمیزتو حرومش کن، شاید یهو کم آورد! _انگشتشو به سمت استیفن گرفت و با عصبانیت ادامه داد_ استرنج برام مهم نیست که می خوای چی کار کنی. من دارم میرم به آزمایشگاهم، قطعا اون نکبتی نمی دونه با استارک طرفه. تو می تونی انقدر اینجا بنشینی که به یه فسیل مقدس تبدیل بشی یا با من بیای و کمکم کنی
یه دفعه استیفن عصبی بلند شد و گفت
استیفن: فک کردی مری برای من مهم نیست؟ فک کردی به قول خودت کاسه بشقاب های مقدسم رو به اون ترجیح میدم؟ ببین مغز متفکر،اگه قرار باشی کسی جونش به خاطر اون گور به گوری که معلوم نیس از کدوم قبرستونی اومده به خطر بیفته قطعا اون آدم مری نیست چون من همیشه حواسم بهش هست
از بحث مزخرفی و بی انتهایی که راه افتاده بود خسته شده بود. بلند شد و به تونی و استیفن لبخندی زد و سمت اتاقش راه افتاد. روی زمین دراز کشید. هنوز صدای بحث تونی و استیفن که ثور هم بهشون اضافه شده بود میومد. بعد از چند دقیقه بروس آروم در زد اما مری خودشو به خواب زد. آروم اومد تو، داشت با خودش کلنجار میرفت که بلندش کنه بزارتش رو تخت یا نه، بعد از دو دقیقه منصرف شد و رفت. اما مری از ته دلش آرزو کرد که کاش اون کارو میکرد و وانمود میکرد که خوابش برده بود و از خواب بیدار شد چون به محض اینکه خوابش برد بد ترین خواب عمرش رو دیدم.
فضای اطراف کاملا تاریک بود فقط یه مکعب شیشه ای که استیفن درست وسطش از هوش رفته بود و اونم بالای سرش ایستاده بود. به سمتش دوید وارد مکعب شد اما تا خواست به استیفن نزدیک بشه که چیزی منفجر شد
__________استیفن تمام مدت بالای سر مری داشت به این فکر میکرد که چطور از دست اون موجود خلاص بشن. به این فکر میکرد که شاید بشه یه جور محافظ فعال کنه اما با خودش گفت
استیفن: من که همیشه پیش اون نیستم، باید خیلی قوی باشه
وقتی توی افکارش غرق بود یه دفعه مری نفس نفس زنان از خواب پرید. با دیدن استیفن متعجب تر از قبل پرسید
مری: این جا چی کار میکنی؟
استیفن: از اتاقت صدای جنگ جهانی دوم میومد. داشتی تو خواب داد میزدی که یهو از خواب پریدی
مری: الان دیگه خوبم
بعد بلند شد که از اتاق بره بیرون که یهو شنل استیفن دو دستش پیچید
مری: شنل قرمزی، میشه ولم کنی
استیفن: شنل قرمزی؟
مری: در حقیقت روح شنل قرمزی
استیفن: به هر حال -بعد بلند شد و رو به روی مری ایستاد- از چیزایی که گفتم ناراحت شدی
مری: نه
استیفن: بیخیال بابا... من خودم استاد پیچوندنم.
ببین مری تمام اون مکالماتی که بین منو و اون آدم آهنی دیدی فقط به خاطر این بود که می خواستیم حواسمو...مری: هی هی هی وایسا یه دقیقه
قشنگ معلومه که استاد پیچوندنی ولی باور کن تو دلیل آوردن داغونی
و اینم بدون که اگه داد نمیزدی حرفات بیشتر شبیه تعریف کردن بود__________________________________________
خوب تا این جا به دو تا شخصیت جدیدمون رسیدیم
با شخصیت جدید بعدا بیشتر آشنا میشید
ممنون که می خونید💚💙
ووت و کامنت بدید 😚
YOU ARE READING
A NEW HERO
Fanfictionمرگ با تو همسفر است رنگی بر جهان نمانده یکی از شما درنگ نخواهید کرد یکی از ما برادرانی از جنس تاریکی راهی به جز مرگ نیست...