PART NINE | naked

437 77 56
                                    

چشماش باز شد و به محض هوشیار شدن سوزش سوزن رو توی رگ‌گردنش حس کرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

چشماش باز شد و به محض هوشیار شدن سوزش سوزن رو توی رگ‌گردنش حس کرد

سرشو عقب پرت کردو و به سقف خیره شد
و با بیرون اومدن سوزن هیسی کشید و به سوزی خیره شد
سوزی که دیگه لبخندی نمیزد..
سوزی عقب رفت نفس عمیقی کشید و سرنگ توی جعبه وسایلش گزاشت
چهرش نگران بود..و جنی هم اینو فهمید
میدونست چه بلایی قراره سرش بیاد
اما دیگه مهم نبود
تمام این تلاشهاش فقط برای یک نفر بود
و اگه اون یک نفر هم قرار بود نباشه..
این تلاش ها چه ثمره ای براش داشت؟

شخص قد بلندی وارد اتاق شد..
اتاق تاریک بود و وقتی که اون شخص اومد و رو به روی صندلی جنی نشست فهمید که کیه
تهیونگ!
به خودش خیره شد که دست هاش با طناب دور صندلی بسته شده بودند
اما دیگه خبری از اون دسبندهای فلزی نبود..
دستبندهای تیزی که با هر تکون گوشتتو پاره میکردند
تلاشی نکرد که درشون بیاره..
با اینکه میدونست ، میتونست این کارو بعد چند دقیقه انجام بده

و بعد به سوزی خیره شد که نگاه نگرانش رو یک بار دیگه به جنی و تهیونگ انداخت و از در خارج شد
و بعد
به چشمای سیاه تهیونگ خیره شد
لب هایی که دیگه اون لبخند کج روش قرار نداشتند
چهره ی بی روح
ابروهای در هم رفته
و دستهایی که هر ان ممکن بود گلوی جنی رو پاره کنن

جنی عکس العملی به چهرش نشون نداد..
اگه بحث ، بحث جی -اون بود‌..
گریه میکرد
زجه میزد
و التماسش میکرد که عصبانی تر از الانش نشه
اما تنها کاری که کرد این بود که..

"متاسفم"
جنی آروم گفت و سرش رو پایین انداخت
چیزی نشنید
سکوت
سکوت
سکوت
جنی سرش رو بالا اورد
و تهیونگ همون طور خشمگین بهش زل زده بود
جنی باز سرش رو پایین انداخت
سکوت بینشون خیلی وحشتناک بود و با گزشتن هر ثانیه بیشتر جنی و میترسوند

"میدونی کسایی که اون بیرونن دارن به چی فکر میکنن؟"

"که من قراره بمیرم درسته؟"
جنی همونطور که سرش پایین بود زمزمه کرد
صدای خنده ریز تهیونگ اومد و هرچقدر که میگذشت صدای خندش بلندتر میشد

"مرگ؟من هیچوقت کسیو نمیکشم بیب"
تهیونگ زمزمه کرد و سمتش خم شد

"اونا فکر میکنن که دستات و پاهات قراره توسط من قطع شن
زبونت و از دهنت بیرون بیارم و دندوناتو بکشم
تا تنها کاری که بتونی بکنی ناله کردن زیر بقیه باشه
و تنها اسمت..عروسک جنسی باشه..
میفهمی که چی میگم..
هوم؟"
پلک های جنی شل شد و اب دهنش خشک شد..
ابروهاش به حالت غمگین خم برداشتند و قلبش از ترس تند میزد

爱𝖱𝖾𝖽𝖨𝗇𝗄Where stories live. Discover now