Poroluge|مقدمه

267 59 45
                                    

تریلرو حتما نگاه کنین تا با داستان آشنا بشین

خودم براتون ساختمش و کلی وقت گذاشتم:")

عاشقش میشین قول میدم:))🖤

"و آنگاه که چشم هایش را به روی آسمان سیاه که خوشه ای از کهکشان در آن نمایان بود گشود،

مطمعن شد که دیگر نمی خواست سایه ی هیچ انسانی هرگز دوباره ذره ای از کیهان را بیازارد."

_________________________________________

آن شب ماه داشت لمس سردی را به ابر های اطرافش تحمیل می کرد.

همان هنگام صدای قدم های پوتین سیاه وُلوِرلین پیکری سیاهرنگ،
از میان جنازه ها به گوش می رسید.

برخورد کفِ محکم پوتین با استخوان ها و صدای پودر شدنشان جهان را مثل گذشته ها
بیدار نگه می داشت.

ذره ای از نور مهتاب صورت کج و معوج جنازه ای را رو به روی مرد روشن کرده بود.

لب های از هم باز مانده

و خون سیاهی که تا چانه اش سرازیر شده بود انگار خلاء درون خودش را با

مایع حیات جاودان پر کرده بود.

پوتین با بی رحمی لگد محکمی به صورت زد،

طوری که مطمعن باشد آن لب های منزجر کننده هرگز دیگر از هم باز نمی شوند!

دستِ مرد آخرین جنازه را هم پشت سر خود کشید و میان پس کوچه های شهر،

درست جایی انداخت که نور ماه
کاملا تنش را روشن کند.

جسد دختری کوتاه قد بود
که با التماس به آسمان خیره شده بود.

مرد به اثر هنری اش،تپه ای از اجساد

که موهایشان در باد با اهتزاز در آمده بود

لبخندی زد و سیگاری را از دستی که کنارش به او حس پیروزی تعارف می کرد قبول کرد.

_________________________________________

شاید نباید هیچوقت وابسته شد!

"نه من به هیچکس وابسته نمیشم"

یکی از چرت ترین جمله هاییه که شنیدم.

از اولم درست میدونستم که حتی وابسته شدن به خونواده قفسه و بس!

اما چمیدونم،

Kamu telah mencapai bab terakhir yang dipublikasikan.

⏰ Terakhir diperbarui: Dec 17, 2020 ⏰

Tambahkan cerita ini ke Perpustakaan untuk mendapatkan notifikasi saat ada bab baru!

Survivor's ZombieTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang