part 2

3.1K 439 23
                                    

چرا انقدر زندگی باید فاکی میبود؟؟؟
واقعا شانس فاکی تر از این وجود داشت؟
عملا ابروی خونوادمو برده بودم!
با هر سختی ای که شده بود سعی کردم نگاه خیرمو ازش بردارم و بابا برای اینکه زیاد اون جو حاکم نشه به من اشاره کرد.

_کیم جونگین پسرم، بهترین دانشجویه دانشگاشه..
خیلی درس میخونه و در حال مطالعس بعضی اوقات حتی نمیتونیم ببینیمش!

اوه فاک پدر این تعریفا موقعی حس خوبی بم میداد که دقیقا شب قبلش برای همین مرد زانو نمیزدمو خودمو با دیکش خفه نمیکردم! :)

اوضاع خیلی خجالت آور بود گوشام سرخ شده بود سعی میکردم به همه جا نگاه کنم غیر اون شخص.
اخه چرا اون؟
قانون مورفی رو برای من ساختن...
فاک بهش..

پوزخند اوه سهون کمرنگ و ناپدید نمیشد و باعث تحریک عصب هام میشد دوست داشتم تو زمین فرو برم و دیگه پیدام نکنن.

_اره، بنظر میرسه پسر برازنده ای دارید اقای کیم..
خوشحال میشم باهاشون بیشتر اشناشم
همونطور که با دستمال دور دهنشو پاک میکرد گفت و دستمالو رو میز گذاشت.

_میخوام کمی با پسرت وقت بگذرونم کیم...
فرصتش هست؟

قلبم تند میزد و نمیتونستم تصور کنم که چه اتفاقی چند دقیقه بعد میوفته اما هر چیزی بود براش مشتاق بودم، و همینطور کمی خجالت زده.

_او....رئیس اوه این چه حرفیه شما میتونید هر وقت دوست داشتید باهاش وقت بگذرونید، قطعا باعث افتخار جونگینه درسته؟

_آ...آ...ب..بله
و سعی کردم لبخند بزنم.

_پس میتونی اتاقتو بهم نشون بدی؟
سرمو اروم به پایین تکون دادم و بلند شدم تا راهنماییش کنم...
اون الان میخواست به اتاق من بیااااد؟؟
فااااااااک لعنتی اون یه دام معروف بود و من براش ساک زده بود و امروز تویه خونمون بود و باهم به اتاقم میرفتیم!
وایسا ببینم اتاقم؟ اتااااااااقم؟ اتاقم اخرین بار با دستمال کاغذیایه مچاله شده بر اثر تلاش های بی پایانم برای جق زدن پر شده بود فااااااک...
یهو سر جام ایستادم و سریع برگشتم.

دستشو توی جیباش فرو کرده بود و با ابروهای بالا پریده و منتظر نگام میکرد.

_آق...آقای اوه میتونین چند ثانیه منتظر بمونید؟
_اتفاقی افتاده؟
_نه اما....فقط.....فقط لطفا منتظر بمونید...
_اوکی!

شبیه جنگ زده ها وارد اتاق شدمو دوتا دستمو تو سرم کوبیدم شروع کردم به جمع کردنشون و توی سطل کوچیک اتاقم خالیشون کردم.

سعی کردم خودمو جم و جور کنم با ارامش خاک فرضی لباسم و گرفتم و درحالی که به تصویر خودم تو اینه نگاه میکردم دستی به ماهام کشیدم و درو براش باز کردم و موادبانه بفرماییدی گفتم.
همونطور دستاش تو جیبش بود با ابروهایی که اینبار جمع شده بودن و لب پایینی که داخل دهنش فرو رفته بود در و دیوار اتاق رو برسی میکرد انگار که میخواست عیبی ازش بگیره.

I just want your damn penis!Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt