4

289 69 30
                                    

P.4

تو تمام مدتی که به خوابگاه میرفتم یونگی به هوسوک زل زده بود و حتی گاهی اشک هم میریخت
هنوز نمیدونست این واقعیته یا نه
براش سخت بود
درک این که الان هوسوک مال اونه اینکه قرار تو تمام زندگیش یه پشتیبان داشته باشه و اینکه تمام رویاهاش به حقیقت پیوسته سخت بود
می‌ترسید از این خواب باشه و بیدار بشه همه چیز در حدی یک رویا باشه
رویایی که خیلی وقت ها خوابش اونو لمس میکرد
رویایی که چند سالی بود که توی سرش رشد میکرد
رویایی که باهاش یاد گرفت حالشو بهترکنه و به ادم بهتری تبدیل بشه

اون همه جوره هوسوک رو دوست داشت همیشه

اون اصلا ادم احساساتی نبود حتی چیزی مثل اون نبود از کودکی یادگرفته بود احساسات به درد ادم نمیخورن اما تمام این حرف هاش که توی 20 یا 21 سال زندگیش زده بود با وجود هوسوک توی زندگیش از بین رفته بودن البته اون برای هیچ کس جز هوسوک احساساتش رو نشون نمیداد

با وجود هوسوک تونسته بود بهتر با بقیه ارتباط برقرار کنه
اما یه بخش کامل از احساساتش و رفتار هاش فقط مخصوص هوسوک بود انگار که خدا از همون اول اون قسمت هارو برای هوسوک توی زندگی یونگی خلق کرده بود که بهش نشون بده

_دست از نگاه کردن بهم بردار داریم به شهر نزدیک میشیم

صدای هوسوک اونو از خیالاتش بیرون اورد باعث شد گونه های یونگی رنگ بگیره مسخره بود نه یه مرد بالغ 23 بخاطر زل زدت به عشقش خجالت بکشه

چرا قبلا با این حرف ها خجالت نمیکشید ؟
شاید الان که میدونست هوسوک هم دوسش داره باعث میشد پروانه های زیر دلش شروع کنن به پرواز کردن و قلبش جوری بزنه که حتی به راحتی از دور صداش بلندشه و رنگ دانه های صورتش به سرعت خون رو توی گونه هاش جمع کن تا اون بیشتر لو بده که هم روح و هم جسمش عاشق هوسوکه

توی دلش فوشی به هوسوک داد

چرا هوسوک هنوز درک نداشت با کسی که به تازگی قبولش کردی به عنوان عشقت نباید اینجوری برخورد کرد

شاید هوسوکی که داشت روی عاشقانه وجود یونگی رو میدید حالا هم یونگی باید روی بی احساس و سنگ دل هوسوک رو نسبت به خودش میدید

یونگی نمیخواست به عشق هوسوک شک کنه اما مجبور بود

*اگه به اندازه من عاشق بودی که این حرفا رو نمیزدی

یونگی با لحن دل خوری گفت و باعث شد هوسوک به خودش لعنت بفرسته

اونم یونگی رو دوست داشت حتی بیشتر اما نمیخواست بخاطر کاراشون همه چیز هنوز شروع نشده کاملا از بین بره

نمیخواست هیچ کدوم از اتفاق های بدی که ممکنه براشون بفته چه اون هایی که فکرش رو میکرد و چه اون هایی که حتی احتمالش رو نمیداد

freedomWhere stories live. Discover now