5

266 64 43
                                    

P.5

_یونگی هیونگ

هوسوک بالاخره از تصمیمش مطمئن شد و حرفش رو گفت

*بل.بله

_میتونیم امشب برای تمرین بیشتر پیشم تو کمپانی بمونی ؟

خودش میدونست نیازی به تمرین نداره ولی داشت چرت میگفت
اون حتی نمیخواست واقعا با یونگی توی کمپانی بمونن
اون میخواست از دل عشقش دربیاره اینکه چقدر بعنوان روز اول گند زده بود باعث میشد که عذاب وجدان بگیره
چطوری اون حرف ها رو گفت
چطوری دل عشقش رو شکست
حداقل امید داشت بتونه از دلش دربیاره
نمیخواست تا اخر عمرش زخم زبون از وجدانش بخوره

*ام..باشه
یونگی تعجب کرد چشماش از هم باز شدن

صبحانه رو توی سکوت خوردن و به اتاق هاشون رفتن تا اماده بشن

هوسوک بالاخره میخواست همه‌ چیز رو برای یونگی جبران کنه از اول تا اخرش رو
نمیتونست اینقدر نسبت به یونگی بیرحم باشه اما نمیتونست  بی مسولیت هم باشه فشار  زیادی رو روی خودش حس میکرد
قلبش خیلی درد داشت انگار هنوز نتونسته بود اتفاق ها رو درک کنه
اون هنوز نیاز داشت زمان بیشتری رو کنار یونگی بگزرونه

تقریبا شب خوبی رو برای پیجوندن بقیه و وقت گزروند با یونگی برنامه ریزی کرده بود

یونگی هم از وقتی که هوسوک باهاش حرف زدبوبود لبخند احمقانه ای به لبش داشت
چقدر خوب‌بود که هوسوک اونقدر هم عوضی نبود این یونگی رو خوشحال میکرد
اینکه به خودش و اون فکر کنه و تمام رویا های شب هاش به حقیقت بپیوندن عالی بود و یونگی از این دنیا جز جایی که هیچ کس نباشه فقط خودش و هوسوک چیز دیگه ای نیاز نداشت اون دنیاش توی یه اسم خلاصه میشد

جانگ هوسوک

انگار که این پسر فقط برای‌ زندگی یونگی به وجود اومده و مال اونه

هوسوک هم حس مالکیت روی یونگی داشت

امشب برای هر دوتاشون مهم بود اونا بعد از چند سال بهم رسیدن و دارن اولین قرارشون رو میزارن

اگه فقط ادم های معمولی بودن شاید این عشق زودتر حقیقت پیدا میکرد و نیازی نبود کسی چیزی نفهمه

#هیونگ رو ابرای چخبره ؟

تهیونگ پرسید

تهیونگ و یونگی با این حالی که همش با هم مخالفت میکردن اما بهترین دوستای هم بودن
حداقل تهیونگ هیونگش رو دوست داشت و
همیشه بهش توجه میکرد البته در حدی دوسش داشت که مسواکش رو انداخت توی دست شویی و چیزی بهش نگفت
البته یونگی هم روی دوستیش با تهیونگ حساب باز کرده بود

اگه دعوا و کتک و فوش هایی که نسار هم میکردن رو‌فاکتور بگیریم

*به تو چه

freedomWhere stories live. Discover now