نکته : # ها به معنی شروع زاویه دید هر شخص است .
قسمت اسمات جدا شده.لطفا با توجه به شرایط سنی رعایت کنید.🐧🐻🐧🐻🐧
#کیونگسو :
+چه زود گذشت!
_آره.انگار همین دیروز بود برای اولین بار تو کلاس میدیدمت با اون تیپ ضایعه ات!
+ تیپ من خیلیم خوب بود. تو به عنوان یه استاد استایلت جلفه و جلف پسندی به من چه؟! آه . چقدر
استرس داشتم وقتی اولین بار ازم خواستی بریم بیرون._دوسال عین برق و باد رد شد. حاال شما فوق لیسانستون هم گرفتید!خوشحالم که باهاتون آشنا
شدم دانشجوهای کیوتم.+دانشجو های کیوت؟ یادم نرفته هنوز چجوری با بکهیون سر لج افتاده بودی!
چانیول نگاهشو از ساختمون دانشگاه گرفت و به من خیره شد
_خب...برنامه امشب چیه؟
+بکهیون سه تامونو یه کلوپ دعوت کرده.هستی دیگه؟
_اره پایه ام.اوکی.من دیگه باید برم.شب میبینمت.فعلا
+فعلا
راهمو گرفتم و به سمت خونه راهی شدم.با غصه به تموم خونه نگاهی انداختم.خونه ای که عاشقش بودم.چون توش عاشق شده بودم و حالا بعد از دو سال پر از سراشیبی باید ازش دل میکندم.
_ دو کیونگسو شی کجا سیر میکنی!؟!؟
رومو به سمت جونگین که تازه وارد شده بود برگردوندم.با دیدن چهر شادش لبخند پهنی روی لبام
مهمون شد.+کی اومدی تو؟
_همین الان.از بس تو هپروت بودی نفهمیدی!حالا به چی انقدر جدی فکر میکردی؟
کتشو انداخت رو مبل و دکمه های سر آستینشو شروع کرد به باز کردن.
+داشتم به این فکر میکردم که خیلی دلم واسه اینجا تنگ میشه...
اومد سمتمو درآغوشم کشید.
_منم همینطور.خاطرات خوبی رو توش داشتیم.
منم دستامو دور کمرش حلقه کردم.
بزارید معرفی کنم: کیم جونگین پسر فوق العاده ای که اول همخونه ی من و بعد تبدیل به عشق من شد! مرد من ,حالا دیگه اون جونگین دوسال پیش اوایل آشناییمون نبود. اون آلفا زندگیشو خودش ساخت,بدون هیچ کمکی. شرایط آلفا ها و امگاها دیگه مثل گذشته نیست.ما نسل جدید تبدیل
نمی شیم و موقعیت ها برای همه تقریبا یکسانه.یک سال پیش جونگین پیشنهاد شراکت با دوستاشو در یک شرکت قطعات ماشین, قبول کرد و خب برای اونی که رشتش مرتبط بود گزینه خوبی بود .منم شدم از اولین سهامداراشون. به هرحال رشته منم اقتصاد بود دیگه! .خیلی سریع پولم دوبل شد و کارو بارشون به خوبی پیش میرفت.حتی همین یک ماه پیش هم یه ماشین خرید.
YOU ARE READING
Couple Plus One👬 ➕👼
Fanfiction📝دو شاتی : زوج بعلاوه یک 👼➕👬 کاپل : کایسو 💫 ژانر : عاشقانه _ امپرگ_ انگست_ امگاورس❤ نویسنده : DO_F 💞 ⚠️ برشی از داستان : ما هنوز هم مثل روزای اول اعترافمون عاشقانه زندگی میکنیم. اون روزا با عشق و شور و نشاط کارامونو پیش میبردیم.تا اینکه یک روز...