فصل یازدهم | سوکجین هیونگ ؟

1.6K 433 236
                                    

_ میشه پیاده شم‌ ؟

_ نه .

آلفا دست به سینه تکیه داد به صندلیش و گفت : منو تا اینجا آوردی نمیذاری پیاده شم ؟

جیمین گفت : اگه واقعا خونت اینجا باشه چی ؟

جونگکوک گفت : اون وقت تو خیلی خوشحال میشی .

امگا سرشو چسبوند به فرمون ماشین و با صدای گرفته ای زمزمه کرد : اون وقت یعنی اون قضیه گله و ایناهم واقعیه ...
وحشت زده سرش رو بلند کرد و گفت : یعنی بقیش هم واقعیه ؟

جونگکوک چشم هاشو چرخوند در ماشین رو باز کرد : من نمیفهمم چی میگی ولی دارم میرم خونمو پیدا کنم . خواستی خودتو برسون ‌.

_ نه وایسا نر...

جیمین وقت نکرد حرفش رو تمام کنه چون جونگکوک محکم در رو بست تو صورتش .

امگا چند ثانیه همونطور خیره به در نگاه کرد ولی بعد آه کشید و پیاده شد و همونطور که فحش میداد به سمت محوطه جنگلی پارک رفت . اون قسمت رو به شکل پارک در نیاورده بودن ، هنوز بافت جنگل مانندشو داشت . گرچه دیگه شیر و پلنگ نداشت ولی به خاطر تراکم بالای درخت ها و چندتایی شغال و گوزن که هر از گاهی سر از جاده در می آوردن بهش میگفتن جنگل .

_ خب لعنت بهت منم عین خنگا برداشتم اومدم اینجا آخه تو این گل و شُلا مگه کسی خونه میسازه پارک‌ جیمین کاش یه ذره عقل تو کلت بود پسره‌ی خنگ ...

جیمین هر پنج قدم یه بار می ایستاد و یا شلوارشو می تکوند یا کف کفشش رو می کشید به یه سنگی چیزی که گل هارو پاک کنه .

_ اینم شانس منه بدبختی گرفته منو ... جونگکوک !

جیمین بالاخره دست از تکوندن لباس هاش برداشت و دوباره صدا زد : جونگکوک !

هیچکس جوابشو نداد . جیمین غرید : جئون جونگکوک !
آهسته از خودش پرسید : فامیلش همین بود دیگه ...

صدای خس خس برگ درخت ها جیمین رو از افکارش بیرون کشید . امگا سرشو تکون داد : باده ... نهایتش خرگوشه دیگه ...

هیچ وقت از گل و شل و خاک و خاشاک خوشش نمی اومد . از همون موقع که بچه بود از اول گردش های خانوادگی تو طبیعت عذاب می کشید تا وقتی بر میگشتن خونه . با این حال این بار به قدری از اون وضع خوشش نمی اومد که کم کم داشت می ترسید . اینکه هوا تاریک شده بود و جلوش رو به سختی میدید هم هیچ‌ کمکی به کمتر کردن ترسش نمیکرد .

_ جونگکوک اگه قایم شدی خیلی بی مزه ای ...
با خودش زمزمه کرد : آلفای خنگ ...

دوباره یه چیزی تکون خورد . این بار دیگه مطمئن بود باد نیست . جیمین دو سه قدمی رفت عقب و باز با صدای بلند داد زد : جونگکوک !

صدای خودش بین درخت های بلند قد پیچید ولی هیچکس جوابشو نداد . جیمین یه ذره دور خودش چرخید و چند بار دیگه آلفا رو صدا زد ولی هیچی . واقعا داشت می ترسید .

Metanoia | Kookmin + SopeWhere stories live. Discover now