سلااااااامممم چطوریدد؟!!!!!
خب حتما میخواید بدونید من کیم درسته ؟!!!!
خب اسم من تهیون هستش ،کیم تهیون ، 18 سالمه و رشتم ریاضیه و خب اره دخترا زیاد به این رشته علاقه ندارند ولی خب من دارم
به قول پدریزرگم : مهم نیست که تو از نظر بقیه چطور هستی مهم اینکه از نظر خودت چطور باشی یا خودتو دوست داشتن باشی .
دقیقاااا برعکسه پدرو مادرم-_- که میگن این رشته بدردت نمیخوره بیا برو دکتر شو و این داستانا تو دانشگاه این رشته رو برداری بهتره و......
البته پدرم زیاد در این مورد دخالت نمیکنه ولی خب من اخرسر کاره خودمو میکنم و همشو به کتفم میگیرم
و خب به قول پدریزرگ مهم اینه که من چه چیزیو دوست دارم پس بقیش مهم نیست
راستییییییی الان راجبه پدر بزرگم گفتم نه؟!
اون خیلی باهوشه و باورتون نمیشه اون فوقالعاده جذابو زیباست . با اینکه در آستانه ی 80 سالگی به سر میبره ولی به طرزه فاکی ای ظاهرش فوقالعاده زیبا و مهربونو جذابه.
مدیونید فکر کنید که من تا چند وقت روش کراش زده بودم
اما خب یه چیزی این وسط بدجور ذهنه منو درگیره خودش کرد .راستشو بخواین شاید باور نکنید ولی اولین بار تو سنه 10 سالگی باهاش اشنا شدم و خب یجورایی داستانش طولانیه ،بگذریم از اینکه من تا اونموقع فکر میکردم مرده ولی یهو مامان بابام به من گفتن زندست و میخواستن منو ببرن تا باهاش اشنا شم ولی من اصلاااا دلم نمیخواست ببینمش خب شما چه انتظاری از من دارید !!اینکه راحت قبول کنم برم انگار نه انگار که 10 سالللل خودشو به مردن زده و حتی یه سر به من نزده ولی خب از یورم کنجکاو بودم ببینم چه شکلیه یا چجور اخلاقی داره، بگذریم که بلخره مامانو بابام دستو پا بسته من بردن و برای اولین وقتی باهاش ملاقات کردم واقعا پرو پشمو همه چیم ریخت .
و خب نباید از اول انتظار اینو میداشتم که مسه پدربزرگای دیگه بخواد منو تو بغلش بگیره و لهم کنه و خب چون من اونموقع سنم پایین بود اصلا انتظار اون واکنشو نداشتم....فلش بک
«من+،لایلا (مادر تهیون) ×، هوسوک (پدر تهیون) ÷ »
+اومااااااااااااا من نمیخوامممم برممم چرا باید برم کسیو ببینم که 10 سال کوفتی حتی یه سراغم از من نگرفتهههه
چرا باید ......×اولن جرئت نکن بقیه ی حرفتو بزنی مگرنه هر چی دیدی از چشمه خودت دیدی ، دومن از کی تا حالا انقدر بیتربیت شدی
+عررررررر اوپااااااا تو یه چیزی به اوما بگووو دارم دق میکنم نمیخوام برممممممم
«اره وقتی بچه بودم خیلی لوس بودم -_- خجالت اوره میدونم»÷دخترم پاشو بریم دیگه من نمیدونم چرا بیخودی بهونه گرفتی در ظمن انقدر حرصه اوماتم در نیار مگرنه دو تامونو به فاک میده .......
و کمی سکوت اتاقو فرا گرفت و کل سکوت اتاق با جیغی که مادرم زد از بین رفت و جاشو به .....×کیییییییمممممم فاااااااکیییییینگگگگگگگ جااااانگگگگگ هووووسووووووکککککک تو الان چه زری زدییییییی؟
YOU ARE READING
𝚃𝙷𝙴 𝓑𝓮𝓪𝓾𝓽𝓲𝓯𝓾𝓵 𝓑𝓵𝓾𝓮 𝙻💙𝚅𝙴
Romansaخلاصه داستان: جیمین پسری که اصلا به افسانه ها اعتقادی ندارهو تقریبا به پشماشه و تهیونگ پسری سردو بی احساس اما زیبا و جذابی که خیلی مرموزه و یه رازه بزرگ تاکیید میکنم خیلیییییی بزرگ تو زندگیش داره که فقط افراد کمی تو زندگیش میدونن اما چی میشه که کارم...