20

3.5K 596 146
                                    





چشمام و باز کردم که چشمم به تهیونگ افتاد که کنارم خواب بود ساعت چند بود؟

بی حال تو جام نشستم دستم و دراز کردم و گوشیم از رو میز برداشتم ساعت 5 غروب بود من این همه خوابیده بودم؟بدنم کرخت بود از درون داغون بودم حالت تهوع داشتم ولی نیاز داشتم که یه چیزی بخورم از رو تخت بلند شدم

-بیدار شدی؟

برگشتم سمت تهیونگ احساس بی حسی تو دست و کمرم داشتم ولی نه خیلی زیاد

-سلام

-خوبی؟

رو تخت نشست منتظر نگام کرد سر تکون دادم

-از دیشب خیلی بهترم

از رو تخت پایین اومد:بیا بریم یه چیزی بخور باید گرسنه ات باشه

اروم به خاطر کرخت بودن و بی حس بودن بدنم پشتش راه افتادم:خیلی گرسنمه

وارد اشپز خونه شدیم:نامجون و جین هیونگ کجان؟

-رفتن برای شام غذا بگیرن

-مرفینم و قبل از شروع دردم میزنم امشب ازت میخوام وقتی دردم شروع شد هر دو ساعت بهم تزریقش کنی باشه؟

سر تکون داد:باشه بگیر بشین

رو صندلی نشستم:دیشب بدخوابتون کردم نه؟

سمت یخچال رفت و ظرف پر از گوشت در اورد

-من بیدار بودم چیمی داشتم ماه و نگاه میکردم

سمت گاز رفت و ماهیتابه برداشت و رو گاز گذاشت زیرش و روشن کرد

-منم دیشب رفتم بیرون حدود ساعت 3 بود اگه اشتباه نکنم

-خب؟

-یه گرگ دیدم

تو ماهیتابه روغن ریخت:خب؟

-تعجب نکردی؟

-نه این اطراف پر از گرگه اگه دقت کرده باشی ما تو محوطه اونا پا گذاشتیم پس طبیعیه

-من ازش نترسیدم

-جدی؟

مشغول سرخ کردن گوشت ها شد

-اره من بهش نزدیک شدم یعنی گذاشت بهش نزدیک شم به موهاش دست زدم اون خیلی خوشگل بود

نگاش کردم پشت بهم مشغول سرخ کردن گوشتا بود

-حتما خوشگل بوده که تورو نترسونده

-نه به خاطر خوشگلیش اون واقعا حس خوبی بهم میداد میخواستم بیشتر پیشم بمونه ولی جین هیونگ فراریش داد

خندید:پس هیونگ قرارتون و بهم ریخته

-تو دیدیش؟

-اون خاکستریه و میگی؟

-اره دقیقا همون توهم پس دیدیش جین هیونگ هم دید احتمالا خونه اش این طرفاست

-چرا این فکر و میکنی؟

Filter | kookmin |Where stories live. Discover now