به نام حضرت زیام.
سلام.
آنا هستم...این سومین کارمه(قرار بود لری شه نمیدونم چرا زیام شد)بذارین اول بخاطر کاور از
ziamfuckingrealتشکر کنم.
ممنونم لاو...عاشقشم.خب، بریم سر اصل مطلب.
اوایل پاییز بود که با دیدن چندتا عکس، ایده ی والیوم به ذهنم رسید.
عکسای مربوط به مکان های متروکه ای که خیلی وقته کسی اونجا زندگی نمیکنه...لعنت بهش...دوست داشتم اونجا رو از نزدیک ببینم.
برای همین درمورد اون مکان ها تحقیق کردم و متوجه شدم...اینجا کجاست؟چرنوبیل!
برای کسایی که نمیدونن چرنوبیل کجاست:
چرنوبیلم یه شهر معمولی بود که تو سال1986 به وسیله ی یه حادثه ی شیمیایی رادیواکتیویی آلوده شد.
حدود ده روز آتیش سوزی بود.خیلیا مردن و کسایی که زنده موندن، منتقل شدن.
هنوز که هنوزه کسی اونجا زندگی نمیکنه و تقریبا یه شهر متروکست.خب...من اینجام با یه ایده ی جدید که مطمئنم خوشتون میاد.
تنها کافیه بهش فرصت بدین و حمایت کنین.شرط ووت و کامنت ندارم البته تا زمانی که بچه های خوبی باشین.
ریدرای لک آف میدونن چی میگم:)😂درمورد اسم فیک:
والیوم اسم تجاری دیازپامه...
دیازپامم یه نوع داروی مسکن و خوابآوره که برای تسکین اضطراب، اختلالات خواب تجویز میشه.خب فکر کنم بدونین که وا-لیوم داستان کیه😌
اختلاف سنی زیاده و تقصیر من نیست. اینشکلی منطقی تره...
شاید اونقدرا فلاف و گوگول مگول نباشه و تقریبا یه فضای نیمه دارکی داره.در کنار زیام...لریم داریم.
داستان مربوط به دهه ی نود میلادیه.
ممنونم که وقت گذاشتین.
خوشحال میشم اگه بهش یه فرصت بدین و فیک رو به دوستاتون معرفی کنین.ماچ رو چشمای خوشگلتون.
YOU ARE READING
VALIUM [Z.M]
Romanceدرک روشنایی خنده دار به نظر میرسید. حداقل برای پسری که با چشم های بسته میگذشت و شب و روز رو از هم تشخیص نمیداد. روشنایی یک لطیفه محسوب میشد. هر چند که این منطق تا زمان محدودی ادامه داشت... درست قبل از شنیدن صدای بم مرد خارجی که بی اجازه وارد خونهش...