بخاطر حرفی ک جیمین بهم زده بود از خونه زدم بیرون..اخه یعنی چی؟!فقد بخاطر اینکه بدون اینکه دستم باشه تو کلوپ با یکی خوابیدم باید انقد باهام بد رفتار شه؟
دست خودم نبود..اصلا تو حال خودم نبودم..اهه
سری تکون دادم تا این فکرا از سرم خارج شه و راه افتادم سمت کلوپ تا چنتا شات بزنم بلکه یکم حالم خوب شه..
__
وارد شدم و رو صندلی جلو پیش خوان نشستم و ی شات سفارش دادم..
شاتو گذاشت جلوم و یه نفسه سر کشیدم تا اذیتم نکنه..
یکم بی حال بودم سرمو گذاشتم رو میز..بعد چند دقیقه که در حال چرت زدن بودم ی دستی پشتم حس کردم..سرمو از رو میز برداشتم و برگردوندم سمتش..خودش بود جونگکوک!همونی ک اون شب باهاش خوابیدم..امکان نداره من خودمم ب زور قیافشو یادمه ولی اون منو از بین اون همه ادم پیدا کرد..چطوری؟!مگ میشه؟اون شب هر جفتمون مسته مست بودیم چجوری منو یادش مونده؟
از فکرو خیال در اومدمو خواستم جوری باهاش برخورد کنم که انگار یادم نمیاد کیه و باهاش چکار کردم..
دستشو رو شونم گذاشت و خواست بشینه که دستشو از شونم کنار زدم و به صورت پوکر بهش نگاه کردم..
_میشناسمتون؟!
ی ابروشو بالا انداخت و نیشخندی زدو گفت..
+اها ینی الان طوری برخورد میکنی که مثلا نمیشناسیم؟
نننن امکان نداره!وای خداا از استرس لبمو به دندون گرفتم..
ولی زیاد ضایع برخورد نکردم..
_اقای محترم من اولین باره که شمارو میبینم لطفا مزاحم نشید حال و حوصله حرف زدن ندارم
نیشخندش تبدیل ب پوزخند شد و صندلی کنارمو عقب داد و روش نشست..سرمو رو میز گذاشتم و چشامو بستم و بدون اینکه متوجه بشم دهنشو یک سانتی متریه گوشم اورد جوری که نفسای داغشو حس میکردم و گفت..
+میدونم ک منو میشناسی و دلت میخواد ک دیک من داخلت باشه..
اینو گفت و نیشخندی زد
من به قدری متعجب بودم و ترس داشتم ک میخواستم زمینو گاز بزنم!
اون کسی بود ک اون شب منو به بدترین شکل ممکن میکرد!
هر ثانیه ک به اون شب فکر میکنم از درد بیشتر تو خودم میپیچم..
فکر اینکه اون زنجیرو ب گردنم بسته بود و حکم ددیه منو داشت..فکر اینکه اون همه وسیله و دیکشو هم زمان داخلم میکرد..!
ی جورایی از اینکه بغلم نشسته بود ترس داشتم..ترس اینکه نکنه دوباره خیلی مست بشم و همون کارای اون شبو تکرار کنه
اها یادم اومد..اون شب خودشو بهم اینجوری معرفی کرد(بهم میگن نقاش شب)ولی چرا نقاش شب؟!
از ترس لرزیافتاده بود تو جونم..
_نه جناب من شمارو نمیشناسم و گی نیستم لطفا برید منتظر کسیم!
اخمی کرد و صندلیمو برگردوند و از مُچ دستمو گرفت و کشید..
سعی کردم ک ولم کنه ولی اون صددرصد زورش بیشتر بود و میخورد که خیلی زحمت کشیده تا روی هیکلش کار کنه!
اصن هر غلطی رو بدنش کرده ب من چه-__-الان باید خودمو از دستش نجات بدم
دستشو بالا اوردم و گازی گرفتم ک صدا اهه خواسی داد..
با اخم نگام کرد ی لحظه ترسیدم ک بزنه صورتمو چپو راست کنه
منو با خودش کشید داخل اتاقی که انگار از قبل رزرو کرده بود و انداختم رو تخت..
سریع ی تناب برداشت و دستو پاهامو بست..هر چقد دستو پا میزدم انگار روش اثر نداشتو زورش بیشتر میشد..
بعد شلوارمو کشید پایین و بعدم شرتمو..
منو رو شکم گذاشت و کمربندشو در اورد..
ب محض اینکه در اورد دوتا اسپنک محکم زد به باسنم..از دردی ک داشت مطمعن بودم ک ردش میمونه و بعد چن ماه میره و صددرصد الان به کبودی میزنه و من برا چنوقت نمیتونم رو ما تحتم بشینم-__-
اههی از دردی ک بهم وارد شده بود کشیدم و اون بیشتر به این کار تحریک شد و صربههاش محکمتر و سریعتر شد..
از شدت درد نفسم بالا نمیومد..و هی نفس نفس میزدم.یعنی کارش تا کی طول میکشیددد عرر خدا اصن چرا اومدم این کلوپه خراب شده-__-
کمربندو گذاشت کنار و با انگوشتش روی سوراخم میکشید..انقدری حرفهای بود که حتی خود به خود با حرکات دستشم ارضا میشدم..!
و بعد یکی از انگشتاشو واردم کرد..اهی کشیدم و بعد س تا انگشت دیگشو باهم فرو کرد جوری ک حس کردم پاره شدم..!
با دستش ی اسپنک زد به باسنمو گفت..
+یکم از خودت صدا در بیار تا زودتر ارضا شم و نیاز ب انقد کار نباشه ک اخرم خودم خسته بشم-_-
و بعد انگوشتاشو هی وارد میکرد هی در میورد..
و من هی اه میکشیدم..
_اهه..اه..بسهه..عن ِفیسسسس با اون دندونات|:
وقتی این گفتم لگدی ب دیکم زد ک از درد ضعف کردم..
+خودت خواستی!
و بعد خیلی سریع دیکشو واردم کرد..بدون اینکه بزاره بدنم ب دیکش عادت کنه هی تلنبه میزد توم!..
+ناله کن!..تو لا به لایه نالههات اسممو بگو!
جوری گفت که انگار دستوری بودی و من نمیتونستم دستورشو انجام ندم..
_اههه...جونگکوک..بسهه..خواهش میکنم
+زر نزن فقد ناله کن!..
و بعد همراه با دیکش ی وسیله دیگم واردم کرد ک تمام منافظ سوراخم پر شده بود|:
جیغی کشیدم ولی اون جیغ کشیدنام به دیکشم نبود=///
ازم کشید بیرون و نشست رو تختو منو رو دیکش نشوندن و بالا پایین میکرد..
به ناله افتاده بودم و مجبور بودم که اسمشم بگم..
_جو..جونگکوک بسه خاهش میکنم دارم میام!..
ولی جونگکوک ادامه میداد چون حدفش جرر دادن من بود!
جوری بالا پایینم میکرد که حسه حالت تهوع داشتم..
لعنتی ی ادم چقد میتونه انرژی داشته باشه؟!¿¡
ازم کشید بیرون و روی پاهاش خوابوندم
از یه ماژیک برای طرح گذاشتن بالای باسنم استفاده کرد و این شکل رو♤کشید..
و بعد با وسیله تتو زدن اون شکل رو تتو زد..
چون تا به حال تتو نزده بودم و اون از بی حسی استفاده نکرده بود جیغی کشیدم ک حس کردم گوشش پاره شد*-*
و بعد با دستمال کشید روش تا خونایی ک زده بود بیرونو پاک کنه..
سوزش خاصی داشت که تا به حال تجربه نکرده بودم..
کارش ک تموم شد اسپنکی به باسنم زد و گفت..
+از حالا به بعد تو دیگه بیبیه منی!
و کارایی ک امشب کردم از افردا عادی میشه و تمومی نداره..!جوری میشه ک تو به پام میوفتی تا مزه دیکمو بچشی..ولی شاید باورت نشه چون در حدی نمیدونمت ک بدم بخوریش!
تو ام مثله بقیهای شاید با یکم فرق ولی از نظرم همه مثه همین!فقد برای چنوقت..
اهی کشیدم ک ینی(من دیگه گوه بخورم بیام کلوپ|:)تنک بابت خوندتون:)
کامنت و ووتم بدین واسه حمایت؛)
ووت۵۰
کامنت۲۰
YOU ARE READING
-Magic Fiction-/kookv\
Historical Fictionکوک کسیه ک تو بچگیش سختیای زیادی کشیده..وهمرو بخاطر بیماریش شکنجه میداده..ولی چی میشه اگ عاشق یکی از همون کسایی بشه ک شکنجشون میداد؟