دارای صحنههای +۱۸ سال؛ درصورت سن کم یا جنبهی پایین با چشمهای بسته بخوانید.
در رو با پا پشت سرشون بست. دقایقی میشد که بیوقفه هم رو میبوسیدند و حتی حاضر نبودند برای تجدید تنفس از هم جدا شن.
یونگی، هوسوک رو روی تخت خودش هل داد و روش خیمه زد. بعد از گرفتن چند بوسهی خیس یقهی هودیِ پسر رو پایین کشید و روی گردنش رد بوسه کاشت.
هوسوک دستش رو توی موهای پسربزرگتر فرو برد و ناله کرد.
همیشه با رد بوسه مخالف بود و اجازه نمیداد مردهایی که باهاشون میخوابه روی بدنش نشونهای به جای بگذارند، چون با نگاه کردن به این نشونهها بهش یادآوری میشد که چقدر کثیفه. اما این مین یونگی بود، پسری که بهش علاقه داشت. پسری که حاضر بود به خاطر اون دست از تن فروشی بکشه و برای اولین بار توی عمرش زندگیِ عادیای رو در پیش بگیره.هودیش رو به کمکِ یونگی در آورد. با حس خیسی روی نوک سینش نالید و سرش رو برای دیدن پسر بزرگتر که به طرز شهوت انگیزی زبونش رو روی سینهاش میکشید، بلند کرد. قلبش تند تند میزد و توی دلش مدام خالی میشد و میدونست طرفِ مقابلش هم متوجه این موضوع شده.
یونگی سر تا سر بدنِ پسر رو میمکید و نشونه به جای میگذاشت. بوسهای به شکم عضلانیش زد و بعد سراغ برآمدگیش رفت. گاز آرومش از روی شلوار باعث شد هوسوک توی جاش بپره و آه بلندی سر بده:«عاح~ یونگی~»
صاحب برند شوگا با خونسردی پرسید:«بله؟»
هوسوک بدنش رو پیچ و تاب داد، پایین تنش رو بالا برد و عضو دردمندش رو به صورت یونگی کشید:«م.میخوامش!»
پسر بزرگتر پوزخند اغواکنندهای زد و شلوار و لباس زیر هوبیاش رو همزمان در آورد. خودش به اندازهی کافی تحریک نشده بود اما دلش نمیخواست شرایط رو برای پارتنرش دردناکتر کنه به خاطر همین بوسهای به عضوِ هوسوک زد و بعد کُلش رو بلعید و مشغولِ ساک زدن شد.
-«عاح..عاح...فاک!» به روتختی چنگ زد و با چشمهایی که از شدت شهوت خیس شده بود به سرِ یونگی که بالا و پایین میرفت چشم دوخت.
نگاه سنگین هوسوک رو حس کرد و بدون اینکه از ساک زدن دست برداره، چشمهاش رو بالا برد و به پسر خیره شد. رقاص میله گوشهی لبش رو گاز گرفت و آه کشید. یونگی نه تنها توی ساک زدن مهارت داشت، بلکه نگاه سکسیش حالِ هوسوک رو دگرگون میکرد، به طوری که چند ثانیه بعد از چشم تو چشم شدشون، هوبی لرزید و با نالهی بلندی ارضاء شد.
بیحال سرش رو روی بالش انداخت و نفس نفس زنان به سقف خیره شد:«خ.خیلی خوب بود!»
یونگی دهنش رو با آستینش پاک کرد و درحالی که دکمههای پیرهنش رو باز میکرد گفت:«تازه اولشه.»
وقتی کاملا برهنه شد، دوباره روی پسر رقاص خیمه زد و بوسیدن رو از سر گرفت. هوسوک میون بوسه، صداهای کیوتی در میاورد و همین باعث میشد یونگی برای کردنِش مصممتر و حریصتر بشه. پایین رفت، زبونش رو روی ترقوهی پسر کشید و چندین ردِ بوسه روی پوست گندمگونش حک کرد. پایینتر رفت و اینبار جای لیسیدن، محکم نوک سینههای اون رو مکید. همزمان با مک زدن، دستش رو روی پاهای هوبیش میکشید و بیشتر از قبل تحریکش میکرد. دستهاش آروم به سمت باسن پسر کوچکتر لغزید و انگشتش رو روی ورودیش کشید. هوسوک با این حرکت یونگی توی جاش پرید و دستش رو دورِ گردن اون حلقه کرد:«یو...هاه..یونگی~»پسر بزرگتر سرش رو بلند کرد. بدون اینکه جوابش رو بده، ورودی هوسوک رو با اسپرمهایی که حاصل از ارضاء شدن چند دقیقهی پیشش بود، مرطوب کرد.
-«مممم.»جیهوپ چشمهاش رو بست و با ورود انگشتِ پارتنرش به داخلش، باسنش رو مثل یه هرزه تکون داد.
یونگی نگاهش رو به صورتِ قرمزِ هوسوک داد، انگشت دوم رو هم وارد کرد و جلو عقب برد و لذت و درد رو همزمان به هوبی القا کرد.
-«بیشتر، عاح بیشتر!»با درخواستهای پی در پی جیهوپ انگشت سوم و چهارم هم داخلش فرو برد و مقعدش رو برای دخولِ عضو خودش آماده کرد.
هوسوک حلقهی دستش رو از دور گردن پسر مورد علاقهاش باز کرد و به بازوی سفیدش چنگ زد:«می..مین یونگی! انگشت نه، خود..هاه...خودت رو میخوام.»
با بیان درخواستش، ضربان قلب یونگی سریعتر شد و دیگه نتونست اون چهرهی خونسردی که به خودش گرفته بود رو حفظ کنه. بیتابی توی صورتش نمایان شد و هوسوک رو به خاطر این تغییر حالتِ یهوییش، شوکه کرد.
شلوارش که پایین تخت افتاده بود رو برداشت و بستهی کاندومی که موقع برگشت به خونه خریده بود رو از توی جیبش درآورد.
بعداز گذاشتن کاندوم، روی هوسوک که توی سکوت نگاهش میکرد، خم شد و بوسهای روی لبهاش نشوند. همزمان سر عضوش رو روی وروی پسر رقاص کشید که باعث شد هوبی به پشتش چنگ بزنه و بین بوسه ناله کنه.
-«فاک...»باسنش رو به عضو یونگی فشار داد:«زود باش یونگی!»
پسر بزرگتر گوشهی لبش رو گاز گرفت و آب دهانش رو محکم قورت داد.
زیر لب زمزمه کرد:«لعنتیِ سکسی!»و هوسوک رو به خواستش رسوند و آروم واردش شد.پسر کوچکتر هیسی کشید و با اولین ضربهی یونگی اشکهاش از شدت درد و لذت جاری شد. چشمهاش رو سمت صورت جذاب پسر رو به روش چرخوند و از پشت بلورهای اشک بهش خیره شد. نالههای یونگی با نالههای خودش ترکیب شده بود و برای اولین بار از اینکه بارتنرش لذت میبره، خوشحال بود.
صورتِ خیس عرق یونگی رو با دستهاش قاب گرفت و لبهاش رو روی لبهای اون گذاشت و بوسید. یونگی هم بی هیچ مخالفتی همراهیش کرد و چند ثانیه بعد به ضرباتش سرعت بخشید اما متوجه شد پسر زیرش احساس راحتی نمیکنه به خاطر همین دست از حرکت کردن برداشت.
هوسوک با چشمهای نیمه باز سوالی نگاهش کرد.
بدون گفتن حرفی کوسنهای تخت رو برداشت و زیر کمر هوسوک قرار داد. اینطور هم لذتش بیشتر میشد، هم پسر رقاص راحتتر بود.جیهوپ با ناباوری به یونگی نگاه کرد و قبل از اینکه بتونه چیزی بگه یا حتی تشکری کنه، پسربزرگتر ضربه زدن رو از سر گرفت. به بالشت زیر سرش چنگ زد و بلند ناله کرد.
اتاق ساکت و تاریک صاحب برند شوگا حالا با نالهها و صدای برخود بدن دو پسری که روی تخت عشق بازی میکردند، پر شده بود.
با برخورد عضو یونگی به نقطهی حساسش، بدنش لرزید و لبش رو گاز گرفت:«عاح آره...همونجا~»
هوسوک واقعاً زیبا شده بود. چتریهای خیسش به پیشونیش چسبیده بودند، لبهاش به خاطر نور ضعیف ماه که به داخل اتاق میتابید، میدرخشید و بدن گندمی و صافش پر شده بود از ردهای بنفش و قرمز بوسه.پسر بزرگتر سرعت و قدرت ضربهها رو بیشتر کرد و بیشتر روی هوسوک خم شد. گردنش رو بوسید، زبونش رو روی گوشش کشید و زمزمه کرد:«دوستت دارم جانگ هوسوک.»
YOU ARE READING
THE POLE DANCER || SOPE
Fanfictionهمهمه بالا گرفت. نامجون دوباره شروع کرد:«۴۰۰ یک، ۴۰۰ دو...» صدای دودلی به گوش رسید:«۴۱۰» جیهوپ پوزخند زد. عاشق این قسمت از مزایده بود. زمانی که اون مردها با درموندگی مبلغ رو ۱۰ وون ۱۰ وون و یا حتی ۵ وون بالا میکشیدند، به امید اینکه کسی روی دستشون...