▪︎LAST 7 HOURS▪︎

858 40 82
                                    

Couple:Larry stylinson💚💙

Hozier-Take me to church

Leo finka-sentimental
(اهنگ هارو به ترتیب گوش بدین بیبیز❣)
.
.
.
×من واقعا متاسفم آقای استایلز.ما هرکاری از دستمون بر میومد انجام دادیم.متاسفانه تومور به حدی رشد کرده که نمیتونیم دیگه جلوش رو بگیریم.فقط...7ساعت یا کمتر وقت داره.

با این حرف پسر چشم سبز که در آستانه‌ی گریه بود،بالاخره اشک‌هاش رو رها کرد.قطره‌های اشک از چشم‌های براق و معصومش پایین میریختن و اون تلاش میکرد بغضی که بی رحمانه‌ به گلوش چنگ زده بود رو شکست بده.

حس میکرد دیوارهای اون راهرو دارن بهش فشار میارن و چشم‌هاش دیگه توانایی تشخیص رنگ‌هارو ندارن.نمیدید؛نمیشنید؛نمیتونست نفس بکشه.انگار تمام عضلاتش قفل شده بودن و فقط میخواستن اون رو توی اون لحظه زندانی کنن؛لحظه‌ای که همه چیزش رو از دست داد!

دکتر،دستی به شونه‌ی مرد جوان که با شونه‌های خمیده اونجا ایستاده بود زد و بعد تنهاش گذاشت.
هری،موهای بلندش رو محکم چنگ زد و بعدش صورتش رو با دستاش کاور کرد.

سخت بود.باور تمام این‌ ها سخت بود.هضم این مشکلات و درد‌ها که یهویی وارد زندگیش شده بودن،سخت بود.باور نکردنی بود که توی یک روز تمام این اتفاقات زندگیش رو اینجوری به گند کشیده باشن.

اون فقط مثل هر روز بیدار شده بود،دوش گرفته بود،صبحانه آماده کرده بود و در نهایت سراغ معشوقه‌ی زیباش رفته بود تا بیدارش کنه.این عادت چند سال زندگی مشترکشون بود.

-هر-هری؟

با شنیدن صدای ضعیف لویی سریع سمتش برگشت.
+خدای من لویی.برگرد توی اتاقت لطفا.ببینم سرت که درد نمیکنه؟لویی لطفا برو تو و منتظر....

همونطور که سعی میکرد لویی رو که درست جلوی در بود به داخل هل بده،آستین دست دیگش رو به چشم‌هاش کشید تا آثار اشک رو پاک کنه؛اما لویی با عصبانیت پرید وسط حرفش.

-هری ولم کن.نمیخوام اینجا بمونم.وقتی قرار نیست خوب بشم اینجا نمیمونم

داد زد و هری برای چند لحظه خشکش زد.

+لو-لوعه؟کی گفته خوب نمیشی سان شاین؟فقط باید...

و دوباره صدای داد لویی بود که باعث شد بغض هری برای بار چندم تو اون روز بشکنه.

-من7ساعت آخرم رو اینجا نمیگذرونم هری!

زمان ایستاد؛همه چیز از حرکت ایستاد و دنیا برای لحظه‌ای متوقف شد تا به دو تا پسری که با چشم‌های اشکی،به هم خیره بودن نگاه کنه.

-من شنیدم هری.میدونم دیگه آخرشه.درست نمیشه هری،درست نمیشه.بریم خونه؛خواهش میکنم.

•SHORT STORIES•Onde histórias criam vida. Descubra agora