کیم تهیونگ ، پسر نوزده ساله ایه که همیشه توسط خانوادش محافظت شده
خانواده اش اونو از خوشگذرونی و داشتن سرگرمی منع نکردن. اونا فقط ازش انتظار دارن که این کار رو به صورت محافظه کارانه انجام بده
رفتنش به یه مدرسه خصوصی فرق خاصی برای اون نداشت ولی در عوض مادر و پدرش خیالشون از بابت دور نگه داشتن ته از آدمای سمی راحت میشد
والدینش هیچ وقت کنترلش نکردن چون خود تهیونگم علاقه خاصی به کارای بد نداشت.
خانواده دوستانشم مثل خودش بودن. اونا هم بچه هاشون رو از هر کسی که ممکن بود تاثیر بدی روشون بزاره دور نگه میداشتن
تهیونگ پدر و مادرش رو دوست داشت و معتقد بود چون دوسش دارن این کار ها رو انجام میدن و واقعا هم همینطور بود
اونا تو یه محله خوب زندگی میکردن و همه باهاش مهربون بودن و دوسش داشتن
پدر و مادرش همیشه هم ازش حمایت کردن. مخصوصا وقتی کام اوت کردتهیونگ یه شب خونه دوستش موند و اونجا فهمید که به پسرا گرایش داره
اونها همو بغل کرده بودن و چند لحظه بعد همو بوسیدنتهیونگ ازین که درمورد این موضوع به خانوادش بگه می ترسید اما مادر و پدرش این مسئله رو با آغوش باز پذیرفتن و بهش گفتن که نباید بخاطرش شرمنده و ناراحت باشه.
تهیونگ اون روز توی بغل مادرش گریه کرده بود و ازش تشکر کرد که نگاهش بهش عوض نشده و هنوز دوسش داره
و مادرش بهش گفته بود اون نمیتونه کنترل کنه که چه کسی رو دوست داشته باشه و اگر قرار باشه اتفاقی بیوفته، میوفته.
تهیونگ هنوز به طور جدی عاشق نشده بود. و مشخصا روی خیلیا کراش داشت
اما هیچکس خیلی توجهشو جلب نکرده بود
تا اینکه یه روز یه مرد خوش تیپ چشمشو گرفت و برای اولین بار زیر نگاه کسی سرخ شده
~~~
:)Writer: petalsvk
YOU ARE READING
ꜱᴛʀᴀᴡʙᴇʀʀɪᴇꜱ ᴀɴᴅ ᴄɪɢᴀʀᴇᴛᴛᴇꜱ |ᴋᴏᴏᴋᴠ
Fanfictionاونم مثل بقیه بود بعد از جواب دادن به لبهایی که مزه توت فرنگی و سیگار میدادن دیگه راهی برای فرار از شکسته شدن قلبش نموند (پارت آخر این بوک حذف شده پس نتونستم ترجمش کنم لطفا منو نخورید) romance/fluff/angst/smut