خب انقد سینگل بودم دوستم تصمیم گرفت برام عروسی بگیره😔😂
من گفتم حموم بودم و ی چیزی دیدم
دوستم دعوت نامع ی عروسی نوشت:امشب ساعت ۱۰ عروسی سون و پشه!
ب صرف شیرینی و شام(جوجه میدن)
مقدمتان گلباران🌹🌷🥀🌷🌺💐🌸💐🌼🌻🌾🐚🌸🎍🍂🌷
ددی پشه ایز بک!
داستان عشق این دو ب این صورت بود:
روزی روزگاری سون بیبی وارد حمام میشود و ددی پشه روی ترقوه او را کبود میکند!!!
از انجا سون او را میبند و یک دل ن صدددد دل عاشق اون میشود...!!!!!
این دو زوج عاشق امشب با هم پیوند میزنند:|دلتون بسوزه
ددی دار شدم۱:
ددی پشه💜کصخل هم خودتونین💜
بای
YOU ARE READING
یک بدبخت
Short Storyاین فیک یا رمان یا هرچی...اینا نیست. من دیدم خیلی چیزا رو توی مسیج بورد میگم ولی خیلی چیزای فان یا همینطوری روزمره و اتفاقات معمولی رو نمیتونم بگم. این بوک میتونه کمک کنه منو بشناسید؟ شاید بگین مثلا کی هستی که بخوایم بشناسیم. ولی خب آره همینطوریه دی...