پــارتــ_21

441 56 127
                                    

پارت_21

"جیمین"

_جنی: این عکس اینجا چیکار میکنه؟!

نزدیک قاب عکس شد و دستشو گذاشت روش

_این دختربچه منم کناریشم جیمین دوسته بچگیامه!
من واقعا نمیفهمم اینجا چه خبره؟!!!!!

به صورته متعجب و گیجش نگاه کردم. دیگه نمیخواستم ادامه بدم دیگه نمیخواستم بهش دروغ بگم.

+جنی من...

اون روز همه چیزو به جنی گفتم از هویتم گرفته تا عملیات و هم زمان با توضیح دادنم به حالته صورتش نگاه میکردم که با شنیدنه هر کلمه بدتر و بدتر میشد و در آخر با گریه از خونه رفت. دلم میخواست برم دنبالش ولی شهامته روبه رو شدن باهاشو نداشتم. چی میگفتم؟ چی داشتم که بگم؟
من یهو وارد زندگیش شدم و همه چیزو بهم ریختم و اون حق داره که ازم متنفر باشه. همه چیز منطقی به نظر میاد ولی قلب من هنوزم درد میکنه. شاید به خاطره اینه که اونو برای همیشه از دست دادم...

......................................................

"جنی"

بی هدف تو خیابونای بارونی پرسه میزدم و مغزم پر بود از حرفایی که چند لحظه پیش شنیده بودم.
همه چیز دروغ بود از اسمش بگیر تا دلیله ورودش به زندگیم...
لباسام خیس شده بودن ولی برام مهم نبود. انگار به این بارون نیاز داشتم تا کمی از آشفتگیه فکریمو با خودش بشوره و ببره.
به آسمون نگاه کردمو گفتم:

_یعنی اصلا دوسم نداشت؟!

خیلی دلم میخواست گریه کنم و همه ی ناراحتیامو بریزم بیرون ولی الان وقتش نبود باید بابامو نجات میدادم!

........................................................

"تهیونگ"

حدوده یک ساعتی می شد که منو رزی داخله محوطه ی رستوران منتظر بودیم و حتی کیکی که سفارش داده بودیمم آورده بودن ولی هنوزم خبری از هیونگ و جنی نبود.

_رزی: شاید به خاطره بارون تو ترافیک موندن؟

+ممکنه، ولی چرا جواب زنگامو نمیدن؟!

_نمیدونم، یکم دیگه منتظر بمونیم.

+باشه
.
.
.
نیم ساعت دیگه ام صبر کردیم ولی همچنان خبری از اون دوتا نبود برای همین حساب کردم و رزی رو رسوندم خونه.
تو راه رزی یه کلمه ام حرف نزد و میتونستم احساس کنم که نگرانه.
کنار ویلا نگه داشتم و با چترم پیاده شدمو رفتم سمته در رزی. از ماشین پیاده شد و من چترو بالای سر دوتامون گرفتم.

_ممنونم تهیونگ

+خواهش میکنم عزیزم.

دستشو تو دستم گرفتمو گفتم:

+نگران نباش خودم پیداشون میکنم .حتما یه جا مشغولن و  متوجه ی گذر زمان نشدن.

رزی یه لبخند شیرین تحویلم داد و گفت:

🌟 I Will Find You 🌟حيث تعيش القصص. اكتشف الآن