Spell of the moon

139 25 6
                                    

انگار توی چشم هاش تیغ های تیزی رو فرو کرده بودن، می سوخت و حتی خیسیشون احساس می شد، ولی نمی تونست وزنه های روی پلک پف کرده‌ش رو کنار بزنه و بالاخره از اون کابوس داغ و سوزان بیدار بشه.

تنش از عرق و تب خیس تر از زمان هایی بود که برای فرار از گرما خودش تو استخر کوچیک مدرسه پرت می کرد، خیس تر از شب هایی که سنگین از بار آزاری که پسر عموش بهش می رسوند زیر دوش اشک می ریخت تا مادر و پدر رنجورش چیزی از غم های پسرشون نبینن.

دست کوچیکی روی پیشونیش نشست، نرم بود و خنک، مثل دست های مادرش.

ته مونده های توانش رو جمع کرد و بین پلک هاش فاصله ای انداخت. از همون شیار باریک و پر از اشک تونست تشخیص بده کسی که دست به پیشونیش کشیده واقعا زیباست و لایق داشتن اون لمس دل انگیز.

پلک زد تا اون قطره اشک بی جا رو از چشم هاش بچکونه و بفهمه کجاست.

مدتی گذشت و بالاخره تونست از پس سوزش چشم هاش و خستگی جسمش بر بیاد و توی تختی بشینه که گرمایی آشنا ولی رنگی غریب داشت.

کلبه ی چوبی دستش رو گرفته بود و دور سرش می چرخید، می دونست حالا چشم هاش هم تو قرنیه ثابت نیستن، پس بستشون و با کف دستش ضربه ای به شقیقه‌ش زد و دوباره چشم باز کرد.

کافی نبود و اون دنیای چوبی قرار بود بار ها سرش رو بچرخونه. خودش رو روی تخت انداخت و آه عمیقی کشید. نمی دونست چرا توی اون کلبه‌س، آخرین چیزی که از اعمالش یادش می اومد بیرون زدن از شهر به دنبال سنگ ماه بود و گمشدن، هنوز هم حس گمشدگی داشت.

صدای ناله ی در چوبی و قدم هایی رو شنید که به سمت دیگه ی کلبه متمایل می شدن. بیدار شد و این بار هشیار تر بود.

پسری با موهای خوشرنگ توی آشپزخونه ی کوچیک ولی گرمِ سمت چپ کلبه در حال جوشوندن ماده ای بود، این رو بخاری که صورتش رو محو می کرد به جونگ کوک نشون داد.

نمی تونست نگاهی که تا چند لحظه قبل سرگردون بود رو از پسر مو آبی جدا کنه، حتی لباس های اون الهه ی زیبایی هم خاص بود.

پیراهن سفیدی با دکمه های ریز به تن داشت و یه جلیقه ی سیاهرنگ و بلندی که به نظر می رسید جیب های بزرگی داره، چون یه پف غیر معمولی اطراف ران های پسر به چشم می خورد.

با خیرگی داشت اندام چشم گیر و زیبایی نیمرخ جیمین رو می بلعید که پسر موآبی ناگهانی به سمتش برگشت، حس کرد نور سفیدی چشم هاش رو زد و با درد بستشون.

- حالت بهتره؟

دوباره دستش رو روی پیشونی پسر تنبیه شده گذاشت و این بار برای برداشتنش تعلل کرد.

- البته همین که چشم هات من رو می بینه یعنی خوبی...

جونگ کوک آب دهانش رو قورت داد و پلک راستش رو باز کرد، پسر رو دست به سینه و در حال برانداز کردن خودش دید.

Curse🌓Where stories live. Discover now