(تهیونگ)
تا صبح نخوابیده بود. ولی مجبور شده بود تظاهر به خواب کنه تا جانگکوک هم بتونه بخوابه. جانگکوک تا صبح بین بازوهاش نگهش داشته بود تا اینکه خوابش برد و تهیونگ تمام مدت عطر تنشو نفس کشیده بود. آرامشی که گرفته بودو با هیچی عوض نمیکرد. ایکاش همیشه میتونست تو بغلش باشه. معمولا بعد از کابوساش نمیتونست بخوابه . اما ایندفعه خوبیش این بود که هرچقد میخواست به جانگکوکش درخواب نگاه کرده بود. جانگکوکش... خب جانگکوک مال تهیونگ بود دیگه نه؟
اونروز روز تعطیل جانگکوک بود. اما تهیونگ تا عصر کلاس داشت.سریع یه دوش گرفت. دلش نمیخواست از خوابگاه بره بیرون. الان دیگه اون اتاق با جانگکوک براش قشنگترین و بین بازوهاش امن ترین جای دنیا بود. الان دیگه متوجه میشد انگیزه ینی چی. انگیزه ای برای زنده موندن و ادامه دادن...ولی چقدر دیر انگیزه زندگیشو پیدا کرده بود..
سر دومین کلاسش نشسته بود و فقط به تخته خیره شده بود. به تنها چیزی که اهمیت نمیداد درس استاد بود. چیزی به تاریخ عملیات نمونده بود. اما بیشتر از اینکه از شکست عملیات بترسه از شکست نقشه خودش میترسید. تصمیمشو گرفته بود. برای اجرای عملیات نیاز بود همه ی اعضا دور هم جمع بشن. این موقعیت طلایی برای تهیونگ بود. چیزی که همیشه منتظرش بود. انتقامی که باید گرفته میشد. مهم نبود که بعد از انتقام آروم میشد یا نه . این طرز کار تهیونگ بود. وقتی تصمیمیو میگرفت باید اجرا میشد.
تو افکارش غرق بود که یه پیام براش اومد.
“هی تو!"
با دیدن پیام جانگکوک لبخند رو لباش اومد.
“امشب چکاره ای؟"
_"برنامه خاصی ندارم چطور؟"
“گفتم اگه دوس داشتی شب بریم بیرون "
_"اوکی بریم"
"پس شب میبینمت بوی"
همونطور با لبخند به صفحه چت خیره مونده بود. هیجان خاصی بهش هجوم آورده بود. ینی جانگکوک هم عاشقش بود؟ اگه بهش اعتراف میکرد چی؟ یا اگه جانگکوک پسش میزد.. به هر نحوی که بود میخواستش! حتی اگه مجبور بود زندانیش کنه میکرد!
نمیتونست تا شب صبر کنه. لعنت به عقربه های ساعت دیواری که با حرکت آرومشون تحمل تهیونگو به چالش میکشیدن.
مثل همیشه با صدا شدن اسمش توسط استاد حواسشو به تخته داد. چطور قرار بود ۷ ترم دیگه کلاسارو تحمل کنه؟ خودشم نمیدونست. اما مجبور بود مدرکشو بگیره. تا طبق قراری که با پدرش داشت به آمریکا بره. البته اگه تا اونموقع زنده میموند!
*****
بعد از تموم شدن کلاسای حوصله سربرش یونگی باهاش تماس گرفت و درکمال ناباوری خبر اومدنش به سئولو داد. دوباره همگی دور هم جمع میشدن.
*****
(جانگکوک)
مثل همیشه با ورود بی مقدمه جیمین به اتاق از خواب پرید.
جیمین:"چقدر میخوابی پاشو دیگههه"
نفسشو بیرون داد بدون اینکه چشماشو باز کنه با صدای گرفته اش گفت:
_"یه روز تعطیلم نمیزاری بکپیم "
جیمین که رو تخت جانگکوک مینشست با طعنه گفت:
"آره مثل اینکه دیشب تهیونگ زیادی خسته ات کرده!"
با شنیدن حرفش جفت چشماش یهو باز شد. یادش افتاد رو تخت تهیونگ خوابیده بود... سریع تو جاش نشست.
جیمین که پوزخندی رو لباش بود ادامه داد:
"حالا چطور بود؟"
جانگکوک سرشو آورد بالا
_"چی چطور بود؟"
جیمین که از طفره رفتن جانگکوک خسته شده بود گفت:
"خواب چطور بود!!!! احمقی یا چی؟؟!"
جانگکوک با اخم نگاش کرد.
"انگار خودتو تو آینه نگا نکردی!...اون مارکا هم حتما پشه رو گردنت گذاشته!"
رو گردنش دست کشید و به جیمین خیره شد.
با وجود اینکه خجالت میکشید ولی تصمیم گرفت حرف بزنه.
_"ما سکس نداشتیم. من هنوز مطمئن نیستم جیمین. وقتی کنارمه کنترل کردن خیلی سخت میشه. همش تقصیر خودمه. نباید اونروز میبوسیدمش.."
جیمین از اینکه حدساش درست از آب دراومده بود خوشحال بود. با کنترل کردن خودش گفت:
"مگه از کنارش بودن لذت نمیبری؟"
_"چرا"
"پس مشکل چیه؟"
_"نمیدونم من فقط...نمیدونم"
"تو عاشقشی جانگکوک.. تو خیلی وقته تغییر کردی.."
جیمین مدت ها بود درگیری جانگکوک با خودشو حس میکرد. ولی میخواست هروقت خودش آماده بود باهاش حرف بزنه.
_"نمیتونم جلوشو بگیرم...نمیتونم حتی جلو خودمم بگیرم..."
عصبی تو موهاش دست کشید.
"اصلا نیازی نیست خودتو کنترل کنی! عشق ینی همین جانگکوک!"
_"من گی نیستم جیمین.."
"نه نیستی! تو فقط از تهیونگ خوشت میاد. و این اصلا اشکالی نداره. تو خارج از جنسیت فرد مقابلت عاشق شدی و این ینی عشق واقعی!"
_"بس کن جیمین.. عشق آدمارو کور و ضعیف میکنه"
"به هرحال وقتی تو دامش بیوفتی فرار ازش عین بیشتر نزدیک شدن بهشه.. با کی لج میکنی؟ خودت؟"
حرفای جیمین براش منطقی بود. ولی پس چرا ذهنش هنوز مقاومت میکرد؟ شاید دلیلش این بود که از تهیونگ مطمئن نبود..
*****
بعد از رفتنش رو حرفاش فکر کرد. جیمین خوب حسشو درک کرده بود. و سوال هایی رو جواب داده بود که مدام تو ذهنش تکرار میشد و جوابی براشون پیدا نمیکرد. حس بهتری داشت. حرف زدن با جیمین حالشو بهتر کرده بود. حداقل یه نفر دیگه هم از درگیری های ذهنیش باخبر بود.
تا شب به کارای عقب موندش رسید و کتاب خوند .
تصمیم گرفت تا قبل بیرون رفتن یه دوش بگیره. موهاشو که خشک کرد با ژل مو داد بالا و کمی از موهاش از یه طرف رو پیشونیش ریخت. کبودی های گردنش بدجور تو چشم بودن... ولی عجیب که حس بدی نداشت!..شلوار مشکی چرمشو پاش کرد. رو آستین بلند مشکیش هم کت چرمشو پوشید. به گردنو مچش ادکلن زد.
با پیامی که از طرف تهیونگ به گوشیش اومد ، بوت های مردونه شو پاش کرد و از خوابگاه اومد بیرون. از محوطه خوابگاه خارج شد و ماشین تهیونگو پارک شده تو خیابون دید. سمتش رفت و درو باز کرد.
_"هی بوی"
تهیونگ با دیدنش لبخند کوتاهی زد.
"هی کوک .."
_"چطوری؟"
"بدنیستم...تو؟"
_"خوبم "
تهیونگ دستشو رو فرمون کشید.
"خب کجا بریم؟"
_"با کارائوکه چطوری؟"
ماشینو روشن کرد و گفت:
"من بلد نیستم بخونم"
جانگکوک یه ابروشو انداخت بالا
_"اوو بالاخره یکاری هم پیدا شد که جناب کیم بلد نیستن!.. خودم جات میخونم ، برو به این آدرس" با گوشیش نقشه راهو نشونش داد.
تهیونگ راه افتاد.
_"کلاسا چطور بود؟ "
"حوصله سربر "
_"مثل تو؟"
تهیونگ با اخم نگاش کرد.
جانگکوک خندید و زد به بازوش.
_"شوخی ام سرت نمیشه ها"
تهیونگ جدی گفت:
"واقعا به نظرت حوصله سربرم؟"
جانگکوک ادای فکر کردن درآورد.
_"بزار فکر کنم... نه دقیقا ولی بعضی اوقات اعصاب خورد کن میشی"
تهیونگ که رو رانندگیش تمرکز کرده بود گفت:
"تو ذاتا بی اعصابی این دیگه مشکل من نیس"
_"یاااا کی به کی میگه بی اعصاب!!"
"نزار به روت بیارم باز شروع نکن کوک"
_"مگه تموم شده بود اصن؟! "
"نشده بود؟"
_"نمیدونم تو بگو!"
"منکه باز شروع نکردم تو کردی"
جانگکوک تکیه زد.
_"بی جنبه"
تهیونگ سرعت ماشینو بیشتر کرد.
*****
(تهیونگ)
به مقصد که رسیدن هردو از ماشین پیاده و وارد کارائوکه شدن. صدای موسیقی از جاهای مختلف به گوش میرسید.
یه اتاق انتخاب کردن و نوشیدنیهاشونو سفارش دادن. وارد اتاق با تم قرمز شدن و گارسون همزمان نوشیدنی هارو براشون رو میز گذاشت.
جانگکوک کتشو دراورد و رو مبل نشست .
_"فضای باحالیه. آخرین بار با یونگی هیونگ رفته بودم"
پالتوشو درآورد و کنارش نشست.
"راستی حالش چطوره؟"
_"یونگی؟ خوبه. داره میاد سئول "
جانگکوک که مشغول باز کردن در نوشیدنیا بود گفت:
"اوه جدی؟! پس چرا جیمین چیزی بهم نگفت"
شونه هاشو انداخت بالا.
_"حتما میخواد سورپرایزش کنه"
واسه خودش و تهیونگ نوشیدنی ریخت و لیواناشونو بهم زدن.
کمی که نوشیدن بدنشون گرم شد... جانگکوک پرسید:
"راستی بعد تحصیلت قصد داری چیکار کنی؟"
تهیونگ یکم دیگه از نوشیدنیش خورد و همونطور که میخواست سیگارو فندکو از جیبش دربیاره گفت:
_"میرم آمریکا "
جانگکوک سرشو تکون داد.
"واسه ادامه تحصیل؟"
سیگارو بهش تعارف کرد ولی جانگکوک رد کرد.
_"نه واسه پیدا کردن برادرم"
جانگکوک با تعجب پرسید:
"مگه نگفتی برادرت کشته شده؟"
تهیونگ پک عمیقی به سیگارش زد و با کمی مکث گفت :
_"اون حمله سایبری ازپیونگ یانگ سال ۲۰۱۳ رو یادته؟ همون که ۱۴۰ هزار کامپیوتر کره جنوبیو هک کردن؟"
جانگکوک یادش بود پس سرشو تکون داد.
_"هدف اونا شرکت های بزرگ و آژانس های دولتی بود. با استفاده از یه سری کد های نفوذ خرابی گستره سایبری ایجاد کردن طوری که سیستم های کامپیوتریو برای بیشتر از یه هفته از کار انداختن. "
جانگکوک از اطلاعات دقیق تهیونگ تعجب کرد.
_"پلیس امنیت سایبری با کمک یه شرکت خصوصی به اسم Z تونستن حملاتو کشف کنن. برادرم تو شرکت Z کار میکرد. اونا در حمایت از دولت گاهی کمک میکردن و سیستم های دولتیو تقویت میکردن"
پک دیگه ای به سیگارش زد. یادآوری خاطرات اذیتش میکرد ولی دلش میخواست به جانگکوک بگه.
_"نامجون یکی از مهره های اصلی شرکت بود. تونست منبع حملاتو ردیابی کنه اما اینکار به ضررش تموم شد. چون با بهم خوردن نقشه های کره شمالی برای هک سیستم های دولت ، کره درصدد انتقام براومد. و متوجه شرکتی که اونارو ردیابی کرده بود شد."
بغضی که مثل همیشه به گلوش فشار میاورد و قورت داد گفت:
_"و اون شرکت نامجونو لو داد بعد اونا..."
جانگکوک تازه به عمق فاجعه ای که برای مرد روبروش پیش اومده بود پی برد. پس دلیل تمام این خشم و انتقام جویی این بود.
نفس عمیق کشیدو ادامه داد:
_"اونا ماشین نامجونو آتیش زدن و پرت کردن تو دره"
جانگکوک که به گریه کردنش چیزی نمونده بود گفت:
"خدای من...من خیلی متاسفم تهیونگ.."
دستشو رو دست تهیونگ گذاشت.
تهیونگ سرشو تکون داد.
_"روز آخر یه اس ام اس ازش دریافت کردم ولی شماره مال آمریکا بود. من حس میکنم زنده اس جانگکوک...یجایی تو آمریکا..با وجود اینکه خودم به پزشکی قانونی رفتم و جسدو شناسایی کردم ولی هنوز باور نمیکنم اون نامجون بوده باشه...ینی اون صورتش کاملا...." دیگه نتونست ادامه بده و سرشو انداخت پایین.
جانگکوک صورتشو با دستاش قاب گرفت و آورد بالا. تو چشماش خیره شد و گونه اشو با شستش نوازش کرد.
قطره اشکی از چشم تهیونگ پایین سر خورد.
جانگکوک زمزمه کرد:
"اگه حس میکنی پس حتما زنده اس. "
تهیونگ لبخند اشک آلودی زد. جانگکوک آروم رو لباشو بوسید و اومد عقب. کمی بعد تهیونگ همچنان به لباش خیره بود که جانگکوک بینیشو بالا کشیدو گفت:
"من آوردمت اینجا که حالتو خوب کنم هوم؟" و بلند شد و با کنترل آهنگی انتخاب کرد. تهیونگ لبخند زد و رو صورتش دست کشید.
جانگکوک میکروفونو برداشت و از اونجایی که آهنگو حفظ بود رو به تهیونگ شروع به خوندن آهنگ Nothing on Me : KAI کرد.
Deeply hidden inside you
네 안에 깊이 감춰진
Very subtle
아주 은은하게 비친
The sweetness of your fragrance
감미론 너의 그 향길
Untie your coat, clothes off
풀어내 겉옷을 clothes off
A damn good feelin'
지독히 좋은 feelin'
همونطور که رو به تهیونگ میخوند بدنشو تکون میداد. انگشتشو سمتش نشونه گرفت.
You and i very slowly
너와 난 아주 천천히
Little by little
조금씩 좁혀져가
Between us
우리 사이
I want nothing on me but you
I want nothing on me but you
I want nothing on me but you
I want nothing on me but you
I want nothing on me but you
I want nothing on me but you
تهیونگ تکیه زده بود و همونطور که سیگار میکشید با لبخندی گوشه لبش از بالا تا پایین نگاش میکرد . سکسی ترین چیزی بود که تابحال دیده بود. اون بدن عضله ایش ، پاهای خوش فرمش زیر نور قرمز خودنمایی میکردن. ولی بدتر از اونا نگاه خمارش بود که تهیونگو به خودش دعوت میکرد.
بعد از تموم شدن آهنگ کنارش نشست و از نوشیدنیش یکم سرکشید.
"چطور بودم؟"
تهیونگ که هنوز نگاش میکرد زمزمه کرد:
_"عالی"
جانگکوک خنده ی مستانه ای کرد و تو موهاش دست کشید.
_"جانگکوک؟"
"هوم؟"
_"میخوامت.."
جانگکوک حس کرد اشتباه شنیده سرشو برگردوند و با تردید پرسید:
"چی.."
تهیونگ خیره تو چشماش گفت:
_"شنیدی چی گفتم"
"اوه منظورت اینه ک ما.." تهیونگ حرفشو قطع کرد:
_"دقیقا منظورم همونه"
جانگکوک لبشو تر کرد. تهیونگ تردیدو تو چشماش دید. پس بهش نزدیک شد و سرشو تو گردن جانگکوک برد.
نفس عمیقی کشید و ریه هاشو از عطر تنش پرکرد و در گوشش زمزمه کرد:
_"داری دیوونم میکنی کوک.."
جانگکوک لبای تهیونگو رو گردنش حس کرد. دستشو تو موهاش فرو کرد و گفت:
"تو ام..."
تهیونگ با شنیدن حرفش لبخند زد و زیرگوششو آروم مکید. دستشو رو قلب جانگکوک گذاشت و با صدای گرفته و مردونش گفت:
_"عاشقتم"
جانگکوک با اعتراف تهیونگ چشماشو بست و زمزمه کرد:
"عاشقتم"khob inm az parte jadid🌙
ba vujude inke kheyli dargir budm vli up krdm💜
ehtemalan parte baadi ba fasele bishtari up mishe so
hope u like it guys ❤🔥🥂
YOU ARE READING
𝐇𝐄𝐀𝐑𝐓 𝐇𝐀𝐂𝐊𝐄𝐑
Fanfictionهکری که قلبش هک شد... ɢᴇɴʀᴇ : ʀᴏᴍᴀɴᴄᴇ , ᴅʀᴀᴍᴀ , ᴍʏsᴛᴇʀʏ ᴄᴏᴜᴘʟᴇs : ᴠᴋᴏᴏᴋ , ᴋᴏᴏᴋᴠ [sᴡɪᴛᴄʜ] , ʏᴏᴏɴᴍɪɴ , ɴᴀᴍᴊɪɴ ᴡʀɪᴛᴇʀ : ᴘʜᴀɴᴛᴏᴍ