You And I ◦ZIAM◦completed
|همه احساس من توی تو خلاصه میشه و منم احساسمو زندگی میکنم|
هی، هیچی نگو. نترس، ساعت '4:48 صبحه، از لحاظ روانشناسی این ساعت، ساعت مرگه. اما تو الان نمیمیری. مرگت 12 ساعت دیگه است. اسم من زیروعه. اومدم که نذارم بمیری. -Hello I'm Zero. مترجم : Liammalik- & lZaynMalikl-
"کامل شده" کاپل:❤💛زیام 💚💙لری های گایزز👋🏻اتوشکی ام با یه فف جدیدد🤗 امیدوارم خوشتون بیاد لاوا💙💚❤💛🐤 »«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«» این فف دارای صحنه های:🔞 و فان میباشد...... اگه دوست ندارین نخونین🤝
ز: یعنی میخوای بگی تاحالا هیچ گناهی نکردی؟ تا حالا خودتو لمس نکردی؟ تا حالا دروغ نگفتی؟ میخوای بهم بگی عاشق من بودن اولین گناهته که اینطوری بابتش عذاب وجدان داری؟ One or two parts a week ❌
(آپولون) ژانر داستان :کلاسیک (دارک آکادمیا)،رومنس،درام ''اتفاقات در سال ۱۹۷۰ توی لندن'' روند داستان میاد دستتون و خلاصه ش: زین پسر دست فروشی که جلوی کافه ی اپولون بوم های کوچیک بزرگشو میفروشه..! داستان درد های خاصه خودشو داره و به موقعش پستی و بلندی داره و حوصله سر بر نیست با ما همراه باشید⏳
Highest ranking : #1 in fanfiction For more than four continuous months -داری محدودم میکنی! +نه... فقط دارم عاشقت میکنم. -نمیخوامش! +دست تو نیست... دست هیچکس نیست.
Highest ranking : #1 in fanfiction +بیا نور ها رو روشن کن اینجا خیلی تاریکه -نترس بپر +تاریکه -نترس نورت میشم بپر +بپرم اونجایی تا منو بگیری? -درست همینجام همیشه
-بپرسم؟ اولین جمله و اولین سوالی که اون ازم پرسید... اون یعنی زین مالیک... کسی که منو سرحد مرگ میترسوند... وکسی که تاسرحد مرگ منو روز به روز دیوونه ی خودش میکرد... و کسی که به عجیب ترین شکل ممکن مهربون بود... کسی که من درواقع همین 24 سال سنی هم که دارم با نگاه کردن به صورت طلاییش جوان میشم... اون درست مثل یک آب بهشتیه...
گناه اصلی چیه؟ پسری که عاشق یه پسر دیگه میشه یا خدایی که حس عشق رو به اونا داده
موش کوچولو فکر میکرد مار شیطانی همسایه بالاخره میخورتش و شب و روزش از ترس یکی شده بود. آخر سر هم یه لقمهی چپش کرد ولی نه اون مدلی که فکرش رو میکرد. مترجم: -Liammalik-
لیام: زین، میشه همیشه بخندی؟! زین: چرا؟ لیام: چون وقتی از تمام دنیا دلم گرفته فقط لبخند توعه که میتونه دردامو از یادم ببره :)✨
خورشیدک! اینو ببین! یه طراحی مناسب برای یه شاهکار هنری! زیباست، دلفریب و شیفتهکننده! اسمشو میذارم پارمنیدس؛ نظر تو چیه عروسک عسلی؟!
برات وایمیسم حتی اگه غالم بزاری و بری... حتی اگه دیگه برات مهم نباشم... حتی اگه فراموشم کرده باشی... حتی اگه توی رویات یکی دیگه باشه... حتی اگه ازم گذشته باشی... حتی اگه باهم باشیم و من کنارت تنها باشم... حتی اگه نگاهت بهم سرد باشه... حتی اگه دیگه دوسم نداشته باشی...
||complete|| "میتوان قطب را جهنم کرد پای دل از در میان باشد" همه چی از روز عروسی لیام شروع شد عروسی که فقط جسمن توی اون حضور داشت چون قلبو روحشو یه پسره اسیایی دزدیده بود
| completed | در جایی که شب ها به یک هیولا تبدیل می شد... و درحالی که آخرین هدفش، درست کنارش بود و نمی دید... ××××××××××××××××× +15 با اینکه می دونم توجهی نمی کنین(😂): { دارای صحنه های تجاوز، فحش های رکیک، روابط جنسی، فضای دارک...}
°•°یه جایی دور از این خونه،این شهر،این آدم ها،دنیای دیگهای وجود داره.دنیایی که شب،روز رو ملاقات میکنه و خورشید،دلباختهی ماه میشه°•° Cover by: @deborah_me
[Completed] "پیکسی؛ پری چهره ای که در زیر نور ماه می رقصد " . . +بهت گفته بودم دیگه دنبالم نگرد؛ دنیای تو برای من زهره _و من به حرفت گوش نکردم زِد چون تو برای من خود مرهمی
#مقدمه ♡ #ziam #ff #privacy سلام من لیام پینم ۱۷ سالمه یه پسره کاملن تنها و افسرد هیچکس تاکید میکنم هیچکس منو دوست نداره دنیا برام جهنمه بابام از من متنفره همیشه میگه مایه ننگشم بهم میگه یه موجوده کاملن اضافیم که هرچه زودتر باید بمیرمو دنیارو با وجوده نحصم به گند نکشم(: ۶ سالم بود که برای اولین بار توسطش شکنجه شدم...
توجه « به علت شرایط شتی زندگی نویسنده دیگه نوشته نمیشه تا مدت نامعلوم » +وقتی اون منو به زندگی بر میگردوند تو اونجا نبودی. _تو نخواستی که باشم! +چون این تو بودی که اولش منو کُشتی.
زین نفس عمیقی کشید و دستش رو تو جیب کتش فرو برد. -دیگه نمیخوامت؛ خسته کننده شدی! با نیشخند غلیظی گفت و نفهمید لحن سردش باعث یخ بستن قلب اون شد. اون هم نمیخواست اما.. مجبور بود! لیام به سمتش دوید و محکم بازوی اون رو بین ناخنهاش گرفت. -تو بهم.. تو بهم قول داده بودی زی تند تند پلک میزد تا از ریزش اشکهاش جلوگیری کنه...
"تو یازده دقیقه فاصله داری و من تمام روز دلتنگ تو هستم، عزیزم؛ پس چرا اینجا نیستی؟" Ziam By: Shey-da [Completed] Most Impressive Ranking; #1 farsi #1 11mintues #6 ziamfanfiction #7 sad
همیشه میگفت دو نوع تضاد داریم، تضادی که آدما رو مکمل هم میکنه و تضادی که مثل دوتا ماشین مقابل هم، توی یه لاین رانندگیه. هری 19 سالشه. اون استعداد بی نظیری توی آشپزی داره و هیچکدوم از کسایی که توی کمپ بودن حتی حدس نمیزدن آشپز اون غذاها یه پسر 19 ساله باشه که نمیتونه خوب حرف بزنه و اعتماد به نفس نداره. اما لویی نقطه مق...
{Completed} مشتش را بر تیرک ها میکوبد و اصرار دارد که روح میبیند، و او خندید هنگامی که قلبش را از سینه اش بیرون می کشیدند. #1 in zouis
《تو پسر سپیدهدم هستی.نیمه آدمیزاد و نیمه اژدها.کسی که خدایان کهن و بر حق رو از زندانشون آزاد میکنه و نژاد آدمیزاد رو به خفتی که لایقشه میرسونه.》 زین به عنوان پیشکار ملکه وارد دربار میشه.جایی که لرد لیام پین،عموی پادشاه، از خیره شدن بهش ابایی نداره و اتفاقات شومی در شرف وقوعه.زین رازی داره که نباید فاش بشه؛رازی که اون...
+Who is Liam Payne? -He's my bodyguard and I love him... Ziam Fan-Fiction
نه خواب است و نه مرگ است؛ او که انگار مرده ی زنده است خانه ای که در آن زاده شدی، دوستان عهد شبابت، پیرمرد و خدمتکار خانه، مشقات روز و پاداش آن، همه و همه ناپدید میگردند و افسانه میشود و دیگر در مهارت نمیآید. _رالف والدو اِمِرسون
روز های تلخ و شیرین بودن با تو در سال های دور جامانده. همان روز هایی که در انتظار دیدنت ساعت ها چشم به دری میدوختم، روز هایی که حتی از وجود منی با خبر نبودی اما برایت صادقانه عشق میریختم.. تمام آن روز ها و روز های بعدش با تو و یادت قشنگ بود. و همه چیز از دور زیبا و دست نیافتنی بود. تا روزی که نزدیک شدی ... تمام آن ت...