𓏲✒RUN🍷𓏲᮫۬
نجار گمون میکرد پسرش بعدها هنرمند بزرگی شه. هنرمند هم شد اما هنروری که مینوشت و بعد گذر از سنگفرشهای خیس لندن ، فارغ از حرفهای نژادپرستانه مردم ، روی سکوی سالن اجرا میکرد. درسته بین رنگهای قرمز و مدادهای شکسته شدهی استاد پارک سکوت کرد ، اما روی صحنهی تئاتر تا دم مرگ میرفت. . -درون هر آدمی که میبینی یه شی...