نمیذارم بری
نگاهی به چهره ی غرق در خوابش انداخت.دست ظریفش را در دست گرفت وبوسه ای بر کف آن زد "الان دیگه همه ی وجودمو به تو سپردم،میشه همین جا نگهش داری؟"ومحکم دست را مشت کردو روی قلبش گذاشت. "میشه همین جا نگهشون داری و پسش ندی؟وقتی همه ی وجودم اینجاست،تو سینت، حالم خوبه...از پس همه چیز برمیام" نمیدانست چندبار آن مشت کوچک را بوس...