H568 [L.S]
[Completed] سرفه های پی در پی امونشو بریده بود و حتی نمیتونست درست نفس بکشه.ربات های خالی از احساسی که توی روپوشای سفید، اسم دکتر رو به یدک میکشیدن دور تا دور اون مکعب فلزی ایستاده بودن و منتظر جواب آزمایشی بودن که درحال انجام بود. قطره های ریزو درشت عرق روی صورتش به چشم میخورد و حس میکرد که تمام محتویات معده ی خالیش...