Pilih semua
  • BABY GIRL [AU] Book1
    185K 11.6K 37

    "اگه تا الان دیوونه نبودم .. فک کنم دارم مجنون میشم!"

    Lengkap  
  • different worlds
    175K 8.5K 41

    _ما خیلی شبیه به همیم ... ولی یکم که دقت کنی میبینی ما متفاوت ترین ادمایه رویه زمین هستیم دوتا ادم با دوتا دنیای متفاوت!

    Lengkap  
  • Freedom of Sin
    72.1K 11.4K 51

    «آزادی گناه» من یک انسان آزادم! من اجازه دارم تمام قوانین انسانیت رو درهم بشکنم... از مخالفانم بهره‌کشی کنم... هر کس سر راهم بایسته رو بکشم... اعتقاداتی که از نظر خودم غلطه رو نابود کنم... چون من یک انسان آزادم! A Harry Styles Fanfiction

    Lengkap  
  • protecting him ꗃ ziam ✓
    89K 11K 28

    آتشی که سوزوند و آبی که درد داشت #Ziam_Mayne

    Lengkap  
  • The Teacher (A Harry Styles Fanfic)
    10.1M 109K 26

    Mackenzie Miller was a regular teenager girl, this is until she met her hot new teacher, Mr.Styles. They immediately begin to have a relationship that is less than appropriate for a teacher and student. Will their feelings for each other be strong enough to overcome everything that comes between them? © 2014, alyloves...

    Lengkap  
  • Hidden( translated to persian )
    405K 37.5K 96

    He was like a moon part of him was always hidden. اون شبیه ماه بود قسمتی از اون همیشه مخفی بود.

    Lengkap  
  • Stupids
    117K 16.7K 49

    «احمق‌ها» من معمار نیستم ولی می‌دونم پیش از این که قصر بسازی باید آلونکت رو خراب کنی. نمی‌تونی روی همون زمینی که آلونک داری قصر رو هم بخوای. قبل از این که برجت ده‌ها متر بالا بره... اول باید چند ده متری رو پِی بکنی و پایین بری. من معمار نیستم ولی زیاد تو حرفه‌ی این و اون سرک می‌کشم : ) A Zayn Malik Fanfiction

    Lengkap  
  • Angel Of The Darkness
    130K 10K 130

    زندگی بوسیله تضادهاست که مفهوم پیدا میکند. تاریکی و روشنی...عشق و نفرت...سیاهی و سفیدي...شب و روز...شیطان وفرشته!! و چه به آشوب کشیده میشود زمانی که دو جهان با یکدیگر آمیخته شوند وتضادها در مقابل یکدیگر قرار بگیرند. من فراتر از قوانین قدم گذاشتم و طعم میوه ممنوعه را چشیدم. و چنان با شراب عشقش مست شدم که از یاد بردم زی...

    Lengkap  
  • Upstairs
    114K 15.1K 50

    «طبقه‌ی بالا» من تنهای تنها بودم! یادم نبود چند وقته... سال‌ها... خاطرات کم‌کم پاک شدن. حتی اسمم رو به سختی به یاد می‌آرم. شب و روزها می‌گذرن. یادم نیست به چه گناهی این جا حبس شدم. هیچی یادم نیست... تنهایی، تنهایی، تنهایی... ...و بعد، یه روز در صدایی کرد و من به جای صورت روانپزشک، چهره‌ی یه دختر جوان رو توی چارچوب در...

    Lengkap