aszm2002

دلم داره از جاش کنده میشه 

miss_m_2818

آن که رخسارِ تو را رنگِ گل و نسرین داد
          
          صبر و آرام توانَد به منِ مسکین داد
          
          وان که گیسویِ تو را رسمِ تَطاول آموخت
          
          هم تواند کَرَمَش دادِ منِ غمگین داد
          
          من همان روز ز فرهاد طمع بُبریدم
          
          که عنانِ دلِ شیدا به لبِ شیرین داد
          
          گنجِ زر گر نَبُوَد، کُنجِ قناعت باقیست
          
          آن که آن داد به شاهان، به گدایان این داد
          
          خوش عروسیست جهان از رهِ صورت لیکن
          
          هر که پیوست بدو، عمرِ خودش کاوین داد
          
          بعد از این دستِ من و دامنِ سرو و لبِ جوی
          
          خاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد
          
          
          عیدتون مبارک باشه 
          بهترین هارو براتون آرزو میکنم در کنار خانواده 

lSnowl

شد دل بیچاره خون‌، چارهٔ دل هم تو ساز
          زانکه تو دانی که چیست بر دل بریان من
          گر تو نگیریم دست‌، کار من از دست شد
          زانکه ندارد کران‌، وادی‌ِ هجران من
          هم نظری کن ز لطف تا دل درمانده را
          بو که به پایان رسد راه بیابان من

miss_m_2818

خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد
          
          که در دستت بجز ساغر نباشد 
          
          زمان خوشدلی دریاب و در یاب
          
          که دایم در صدف گوهر نباشد 
          
          
          سال نو مبارک شما و خانواده ارجمندتان

lSnowl

شاپرک شیشه‌ای!
          ترس‌ها مثل تکه چوب‌های بر افروخته؛
          از تن و بدن ما بالا می آید؛
          رد سوختگی ابدی را به جای می گذارد؛
          بی رحمانه، درد را تداعی میکند.
          گویا من ناخواسته، بال‌های پرواز را از تو گرفتم؛
          همان‌ها را به کرم کوچکی دادم که هرگز پیله‌ای برای تغییر نبست.
          شاپرک دروغین من؛
          پرواز را مثل تو، بی پروا و شجاعانه نیاموخت؛
          مضطرب بال بال زد؛
          سعی کرد تا "تو" باشد...
          افسوس!
          پروانه‌ی رنگین من... افسوس!
          قاصدک‌ها به سفیدی، پاییز نارنجی رنگ را پیمودند؛
          اما آرزوها، حال مدت زیادیست که زمین گیر شده‌اند.
          شب‌پره‌ها؛ 
          غوغا و سور و سازی بی پایان را به مرداب بخشیدند؛
          من اما خیره به موج‌های کوچک حاصل از قطره،
          در تفکر درباره‌ی افسون و پیچش ستاره‌های زمینی،
          همچنان، در جست و جوی ردی از کوچک‌ترین شباهتی به رقص بی نظیر تو در اطراف شمع.
          بچه عنکبوت‌ها، خفته میان طنابی آغشته به شبنم؛
          حالا دیگر هیچ شکارچی بی رحمی، تار و پودی برای به دام انداختن تو، نمیچیند.
          سپیدارها سربلند و سرفراز؛
          آسمان دلگیر اما آبی‌تر از قبل...