_باهام راحت باش همونطور که با اون شیطان لعنتی راحتی.
تهیونگ به خوبی میفهمید منظور جونگکوک از "شیطان لعنتی" هادسه پس جواب داد:
_اون... اون شیطان نیست!
_معلومه که هست! اگر نبود که اسمش هادس نبود خوشگلم.
نمیدونست چرا اما هربار که جونگکوک اون رو "خوشگلم" خطاب میکرد، چیزی توی دلش تکون میخورد.
شاید پروانه های سرکش توی قلبش بودن؟
_باهام حرف بزن تهیونگ. میخوام بفهمم اون هادس لعنتی چرا دیوونه ی تو شده!
مکثی کرد و بعد دوباره ادامه داد:
_تو چی مونالیزا؟
_من؟
_اره تو! تو هم عاشق اون شیطان شدی؟
جونگکوک جوری کلماتش رو به زبون میاورد انگار که داشت به تهیونگ التماس میکرد بگه عاشق هادس نیست و تنها کسی که توی قلبش جا داره جونگکوکه!
https://www.wattpad.com/story/372211048?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=share_writing&wp_page=create&wp_uname=Emmary_kim22
سلام خوشحال میشم یه نگاه بندازید :)
❞ من برات خطرناکم. میتونم تو رو با این عشق خفه کنم. میتونم تمام وجودت رو به اسارت خودم دربیارم و یا حتی بدتر... میتونم کاری کنم که نتونی حتی یک لحظه بدون من زندگی کنی...❝
سریر مقدس. داستانی دربارهی انتقامهای خونین، قلبهای آتشین و بوسههای زهرآگین.
شاهزاده نامجون به خاطر ماهیت بی ارزشش به عنوان یک بتا از خاندان سلطنتی کاملور طرد شده است. حالا سالهاست که دور از برادران آلفا و مادر پلیدش زندگی میکند. اما طولی نمیکشد که پای شاهزاده دوباره به دربار باز میشود. سانیا، ملکهی زیبا ولی نادان کاملور نقشهی حمله به کاریستینیا در سر دارد و ناگریز، شاهزادهی طرد شده را به عنوان فرماندهی ارتشش بر میگزیند.
حالا، او در اسارت دروغهاست و زمانی که با شاهدختی از کاریستینیا ملاقات میکند، همه چیز بدتر و حصار دروغها هر لحظه تنگتر میشود...
https://www.wattpad.com/story/284272862?utm_source=android&utm_medium=link&utm_content=story_info&wp_page=story_details_button&wp_uname=sam_hanoul