38

3.3K 587 486
                                    

هوسوک نفس عمیق کشید و به دیوار بیرون اتاق جونگکوک تکیه داد. یکی از پرستارهایی که جلوی میز پذیرش باهاش آشنا شده بود از کنارش رد شد. اون بهش نگاه کرد و لبخند غمگینی بهش زد و با عجله رفت. همشون همینطوری نگاهشون میکردن. با نگاه های مهربون و ترحم.

هوسوک سرشو به دیوار تکیه داد، دردی که از برخورد سرش به دیوار حس کرد برای بدن بی حسش لطیف بود. دوباره میخواست گریه کنه. همیشه میخواست گریه کنه چون هربار جونگکوک رو میدید پسر کوچکتر حالش بدتر و بدتر میشد. هوسوک میدونست جونگکوک داره یه کوچولو بهتر میشه، البته بخاطر انتقال خون گلبول های خونیش بیشتر شده بودن، دیگه وزن کم نمیکرد چون سوکجین در هر فرصتی غذا میچپوند تو دهنش. اما هنوز هم خوب نبود.

جونگکوک شکننده و ظریف بود. میتونستی وقتی مجبوره وسایلو زیاد نگه داره و دستاش میلرزه اینو ببینی تا جایی که کم کم مجبور شد برای عکس گرفتن فقط از دوربین پولاروید خیلی سبک تر سوکجین استفاده کنه. جونگکوک الان تمام مدت خسته بود، طوری که وسط حرف زدن خوابش میبرد. و همیشه سردش بود، از سرما میلرزید و فقط وقتی گرم میشد که یکی کنارش مچاله بشه یا محکم بغلش کنه. هوسوک همیشه سعی میکرد تا جایی که میتونست نزدیک جونگکوک بمونه.

هوسوک حس میکرد دارن ریز ریزش میکنن. میدونست این روزای آخر قرار کنار جونگکوک موندن براش جهنم باشه، ولی فکر نمیکرد اینقدر وحشتناک باشه. هوسوک هم داشت حس میکرد داره میمیره. فقط عادلانه نبود که باید با جونگکوک خداحافظی کنه. الان نه، نه وقتی تازه همدیگه رو پیدا کردن. نه وقتی هوسوک بالاخره دوستی پیدا کرده بود که مال خودشه.

هوسوک هنوز هم کلمه ای برای توصیف اینکه جونگکوک واقعا براش چیه نداشت. طوری جونگکوک رو دوست داشت که تا حالا هیچکس دیگه ای رو دوست نداشته بود. نامجون همیشه یه برادر بود، سوکجین دوستی که میتونست بهش بخنده، یونگی کسی که میتونست به خلی خودش باشه و جیمین کسی که میتونست اشتیاق و ذوقش برای رقص رو باهاش در میون بذاره. و تهیونگ، اون همیشه کسی بود که اوضاع رو بهتر میکرد، اخلاقش آروم و احمقانه بود. و قبل از اینکه اونجا بیاد همه چیز اوکی بود، ولی هوسوک کسی رو تو گروه نداشت که ازش جدا نشدنی باشه. نه مثل یونگی که برای نامجون یه ستون بود، یا جیمین و تهیونگ که مثل دوقلو ها بودن. احتمالا یونگی نزدیکترین کسی بود که میشد گفت بهترین دوست هوسوکه، ولی یونگی زمان بیشتری رو تنهایی نیاز داشت و وقتی بالاخره استودیوش رو ترک میکرد همیشه برای بودن با جیمین بود. و خب سخت بود که با نیمه گمشده رقابت کنی، و درواقع، هوسوک ترجیح میداد تنها باشه تا مزاحم یه رابطه دو نفره. به اندازه کافی سخت بود که توی آپارتمان خودش احساس راحتی نمیکرد چون یونگی و جیمین نمیتونستن نمیتونستن دستاشونو کنترل کنن و یادشون میرفت هوسوک هم اونجا تو اتاقه.

🌸I bloomed for you...حيث تعيش القصص. اكتشف الآن