23

2.8K 582 399
                                    

وقتی جونگکوک یه عکس دیگه ازش گرفت، جیمین با لبخند خجالتی غر زد: "تمومش کن"
درحالی که میچرخید تا به جونگکوک نگاه کنه نالید: "تو و اون دوربینت این یه هفته چتون شده"
پسر کوچکتر جواب نداد و یه عکس دیگه از دوستش گرفت

"نهههههه"
جیمین نالید و گونه های سرخ شده اش رو با دست های دستکش پوشش قایم کرد
"من امروز خیلی ژولیده ام، موهامو ببین. چرا این کارو باهام میکنی، بچه ی بدجنس؟"
جیمین غر زد و از بین دستاش دزدکی به جونگکوک نگاه کرد

جونگکوک درحالی که از لنز دوربین به جیمین نگاه میکرد جواب داد: "از برف بین موهات خوشم میاد"
موهای تازه رنگ شده بلوند جیمین با دونه های کوچیک سفید برف تزئین شده بود و با کت زمستونه ضخیم مشکی و شالگردن سبز پررنگش شبیه مدل ها شده بود. جونگکوک درحالی که بالاخره دوربین رو از جلو چشماش کنار میبرد مستقیم به جیمین نگاه کرد و به نرمی گفت: "و تو هیچوقت ژولیده نیستی، جیمین. تو خیلی خوشگلی"

"تو نمیتونی با چنین صورت صادقانه ای اینو بگی"
صورت جیمین داغ شد و دوباره خجالت زده صورتشو بین دستاش قایم کرد. ولی نه قبل از اینکه جونگکوک یه عکس از لپ های سرخ و لبخند خجلش بگیره. جیمین با لحن ترحم بر انگیزی گفت: "کوکی تو نمیتونی این کارو باهام بکنی"

یونگی درحالی که از پله های ساختمون دانشگاهش پایین میومد از جونگکوک پرسید: "چرا نیمه گمشدم اینطوری شده؟"
با اخم به جیمین نگاه کرد ولی اون هنوز صورتشو بین دستاش پنهان کرده بود

"کوکی همش ازم عکس میگیره"
جیمین نالید و خودشو بین بازوهای یونگی پرت کرد و جونگکوک یه عکس دوست داشتنی از یونگی گرفت که کمی نگران بنظر میومد و بعد یهو با آغوش باز جیمین مواجه شد. جفتشون یکم تلو تلو خوردن که یونگی تعادلشونو حفظ کرد تا زمین نخورن

"پس هنوز چسبیدی به دوربینت، ها، بچه؟"
یونگی آه کشید و سعی کرد از بالای سر جیمین زیرچشمی به جونگکوک نگاه کنه
"فکر میکردم تا الان از عکس گرفتن ازمون خسته شده باشی"
یونگی زیرلب گفت ولی جونگکوک لبخند کوچیک گوشه لبش رو از دست نداد

"حس میکنم بهم الهام شده و انگیزه بیشتری دارم"
جونگکوک زمرمه کرد و یه عکس دیگه از اون دو نیمه گمشده گرفت. و خب 'الهام شده' یه کلمه برای توصیف به حد مرگ از مرگ ترسیدن و سعی برای ساختن بیشترین خاطره ممکن در زمان باقی مانده بود
"و میدونی من هیچوقت از عکس گرفتن ازتون خسته نمیشم"
جونگکوک لبخند زد و به دوربین تو دستاش نگاه کرد. عکس گرفتن از دوستاش تنها راهی بود که جونگکوک میدونست چطور عشقشو بهشون نشون بده. میخواست همونطور که الان بودن ثبتشون کنه، خوشحال و زیبا، اما از همه مهمتر طوری که خودش میدیدشون. برنامش این بود که عکساشونو جمع کنه و به هرکودوم از دوستاش یه آلبوم از عکسای خودشون و بقیه بده که همیشه بتونن بهشون نگاه کنن و ببینن چقدر از نگاه جونگکوک فوق العاده هستن

🌸I bloomed for you...Donde viven las historias. Descúbrelo ahora