🥀part 2🥀

1.1K 189 193
                                    

کیفشو انداخت روی میز و خودشو پرت کرد روی صندلی ، در حده مرگ خوابش میومد ، دو شب بود درست حسابی نخوابیده و دو دفعشم به خاطره اون استاده روی مخش بوده ... دیشب انقدر پهلو به پهلو شدش که اخر سر تخت به سر و صدا افتاد ... جدی جدی دیشبو که میتونست یه شبه خفن بشه رو تنها گذرونده بود ...
با یاداوریش نفسه حرصیی کشید ...

+ یه روز حسابتو میرسم ...

-هی چطوری ؟

با صدای بکهیون سرشو اورد بالا و نالید
+ همونطوری .

-مگه دکتر کیم بهت زنگ نزد پس چرا همونطوریی ؟!

-چی استاد کیم بهش زنگ زده؟
جونگین که تازه به جمعشون پیوسته بود با صدای بلندی پرسید ...

سهون سمتش خیز برداشت ...
+ دهنتو ببند جونگ
لبخنده مصنوعی زد و ادامه داد ...
+ اره دکتر تماس گرفتن تا بهم نکاتی رو در مورده پروژم بگن .

بک نیشخندی زد و ولو شد روی صندلی کنارش ...
-اره اره ما هم گوشامون درازه ...

طوری که خودشون سه تا بشنون زمزمه کرد ... سهون با ارنج زد بهش خواست چیزی بگه که با وارد شدنه استاد تمامه وجودش شد چشم ...

-حداقل انقدر ضایع نگاش نکن .
بکهیون با شیطنت زمزمه کرد ولی سهون هیچی نمیشنید ...

-غرق شده ... حیف که غریق نجات نداریم ..
جونگین زمزمه کرد و با بک زدن زیره خنده ...

جونمیون سرشو از لیسته جلوش اورد بالا و چند بار کوبید به میز ...
-اگر میخواید حرف بزنید برید بیرون .

با جدیت گفت و از جاش بلند شد شروع کرد کرد به درس دادن ...

تمامه مدتی که درس میداد تا جایه ممکن سعی میکرد نگاهش به سمتی که سهون نشسته بود نیفته ... فکر میکرد اگر بهش همه چی رو اعتراف کنه وضعیتش بهتر میشه ولی الان بدتر شده بود .

- اسامیتونو روی یه برگه بنویسید و بزارید رو میزم ... کلاس تمومه میتونید برید .
همه از جا بلند شدن و رفتن ... سهون صبر کرد تا اخرین نفر اسمشو بنویسه ... بماند که با همین کارش بازم از دوتا پسره کنارش که امروز نمکشون زده بود بالا کلی تیکه شنید.

اسمشو نوشت و برگه رو برد گذاشت رو میز...
+ خسته نباشید دکتر .
جونمیون سرشو بلند کرد و بهش خیره شد...چقدر دلش براش تنگ شده بود ...
سهون رفت سمته در ...
-سهون
+ بله
-کلاست کی تموم میشه ؟
+ ساعت چهار .
-بعدش بیا خیابون پایینی دانشگاه منتظرت میمونم .

سهون سری تکون داد و رفت بیرون .
کلاسای بعدیشو هیچی نفهمید ... فقط حواسش به دقیقه های ساعت بود که چطور میگذشت ...
ساعت که چهار شد کیفشو چنگ زد بیتوجه به بکهیون و جونگین زد بیرون ...

سریع خودشو رسوند به خیابونی که گفته بود ... جونمیون جلوی ماشینش دست به سینه ایستاده بود ...

𝐌𝐚𝐬𝐭𝐞𝐫 𝐊𝐢𝐦 Onde histórias criam vida. Descubra agora