Part 3﹔

381 71 12
                                    


تو ذهنش خودشو برای هر مکالمه‌ای که امکان داشت بین خودش و پدرش پیش بیاد اماده کرده بود. دستیار پدرش درو براش باز کرد، نفس ارومی کشید و با قدمای شمرده وارد اتاق شد.
پدرش پشت میز و پشت به شومینه بزرگ انتهای اتاق نشسته بود و یه پاشو رو پای دیگش انداخته بود.

از چهرش هیچ احساسیو نمیشد خوند و این دقیقا نقطه مشترک جهیون و پدرش بود که هردوشونو ترسناک جلوه میداد. جهیون واقعا دوست داشت شبیه پدرش باشه چون تو همه‌ی مسائل با سیاست و شیوه های خاص خودش جلو میرفت و خیلی کم ریسکی میکرد که بعدا به ضرر بقیه باشه، کاری که همیشه بهش گوشزد میکرد و میگفت یه لیدر واقعی کسیه که بدونه تو هر موقعیتی کار درست چیه و بتونه هر اتفاقی افتاد خودشو کنترل کنه تا بهترین تصمیم ممکنو بگیره.

پدرش با دست بهش اشاره کرد تا رو مبل جلوییش بشینه و منتظر شد تا دستیارش بعد از گذاشتن فنجونای قهوه روی میز از اتاق بره بیرون.

- باید درباره مسئله ای صحبت کنیم جونیور

جه نگاهشو از میز جلوش گرفت و به پدرش داد

- چه مسئله ای؟

پدرش به صندلیش تکیه زد و مستقیم به جهیون خیره شد

- من و مادرت تا ماه اینده یه سفر طولانی مدت به کره داریم.

نفس راحتی کشید، تمام دیالوگایی که واس توجیه کردن کار احمقانش اماده کرده بود با اطمینان ازینکه قضیه چیز دیگه ایه از ذهنش پاک شد. پدرش دوباره ادامه داد

- و فکر میکنم دیگه وقتشه توام مسئولیت پذیریتو نشون بدی. میخوام اینجا رو بسپرم دستت و خودم از کره پیگیر شرایطش باشم، اگه بتونی تو این مدت خودتو ثابت کنی من رسما تورو رئیس دارجنت میکنم.

بلاخره لحظه ای که تمام عمرش براش اموزش دیده بود و منتظر مونده بود رسید، سعی کرد ذوقشو تو چهرش نشون نده و لبخند کمرنگی زد
- همه‌ی تلاشمو میکنم پدر.

──────

اولین چیزی که بعد از باز کردن چشماش و چرخیدن به پهلوی چپش حس کرد درد وحشتناکی بود که تو شکمش میپیچید، اصلا دلش نمیخواست ببینه چه بلایی سرش اومده ولی انگار مجبور بود.

پتو رو کنار زد که با دیدن لکه خون رو تیشرت سفیدش فاکی زیر لب گفت و با دستش رو تخت دنبال گوشیش گشت، گوشیشو از کنار بالشش برداشت و سریع شماره جنو رو گرفت.

- جنو میتونی خیلی سریع بیای اتاقم؟

- ...

- اره میدونم فقط لطفا بدون اینکه رئیس بفهمه بیا بالا

- ...

eu.pho.ri.a﹔Where stories live. Discover now