دستشو تو جیبش برد و گوشیشو دوباره دراورد تا متن پیام ناشناسی که براش فرستاده شده بود رو بخونه" احتمالا تا الان فهمیدی یکی از برگه هات گم شده
چیزی که گم کردی پیش منه، اثباتشم مختصات کشتی ایه که دنبالش بودی. اگه میخوایش ساعت 9 شب بیا انتهای خیابون ویلشر پشت بار هنک
اینم یادت باشه باید تنها باشی. درغیر این صورت چیزی گیرت نمیاد و همین یه بار شانستم از دست میدی "تیونگ عصبی دستی بین موهاش کشید
نمیدونست این ایده مسخره از کجا به سرش زده که به یه پیام ناشناس اعتماد کنه و تنها بره یه همچین جایی ولی واقعا دلش نمیخواست وقتی جک از چین برمیگرده بفهمه از پس یه کار ساده برنیومده و اون برگه مهمو گم کردهتیونگ همیشه تو کارش بهترین بود و اینو بارها ثابت کرده بود
دلشم نمیخواست دید کسی نسبت بهش عوض شه یا جایگاهش با بقیه احمقایی که دور جک بودن و شبانه روزی سعی میکردن تو چشمش باشن عوض شه
مخصوصا جمین که شدیدا دنبال جلب توجه جک بود و اگه یه درصد درباره این ماجرا چیزی میفهمید همه جوره ازین قضیه استفاده میکرد تا بره رو اعصابش.نگاهی به ساعت گوشیش انداخت
5 دقیقه به 9 مونده بود و هنوز خبری نبود
پشت سرش یه کوچه باریک بود که بخاطر تاریکی بیش از حدش انتهاش معلوم نبود
نزدیک ورودی بار به دیوار پشت سرش تکیه زد و سیگاری روشن کرد و رو لبش گذاشتهنوز به سیگارش پک نزده بود که با برخورد یهوییه جسم فلزی به دیوار پشت سرش از جاش پرید و سیگارو انداخت رو زمین
یکم دور و اطرافشو نگا کرد
بدون اینکه نگاهشو از جلوش بگیره با تردید خم شد و خنجر اشناییو که کنارش رو زمین افتاده بود از رو زمین برداشت
با تعجب بهش زل زدو چندبار تو دستش چرخوندش- مال خودته اونجوری نگاش نکن.
این دفه نوبت جهیون بود که تیونگو دست بندازه
تیونگ به سمت صاحب صدا برگشت و چشاشو تو تاریکی ریز کرد و متوجه شخصی که روبهروش وایستاده بود شد ولی نمیتونست چهرشو راحت ببینه.
جهیون مکثی کرد و وقتی تلاش تیونگو برای شناسایی چهرش دید با قدمای بلند و اهسته از سایه ای که توش وایستاده بود بیرون اومد و یک قدمیه تیونگ وایستادتیونگ که حالا چهره اشنای روبهروشو شناخته بود اخم ظریفی کرد و خنجر کوچیکشو تو جیبش گذاشت
- بازم تو؟!
تیونگ با حرص گفت
- یادت اومد پس
جهیون با خونسردی گفت و با قدم بعدی که برداشت یک قدم فاصله بینشونو پر کرد که این کارش باعث شد تیونگ یکم بیشتر از قبل احساس خطر کنه و ناخوداگاه خودشو بکشه عقب
جهیون با دیدن ری اکشن قابل انتظارش پوزخندی زد و بازوی تیونگو تو دستش گرفت که سرجاش ثابت بمونه و سرشو برد کنار گوششو با لحن ارومی زمزمه کرد
YOU ARE READING
eu.pho.ri.a﹔
FanfictionSummary : جهیون پسر رئیس بزرگترین باند خلاف لس انجلس طی درگیری های زیادی که با باند رقیبشون دارن با فردی به اسم تیونگ که معشوقه رئیس باند مقابلشونه اشنا میشه و به شدت عاشقش میشه، ولی ایا دونفر از دو باند خلاف که از قدیم باهم مشکلات زیادی داشتن میتو...