Part 4﹔

318 62 28
                                    

- دفعه اخره ازت میپرسم، چه تاریخی؟ تو کدوم کشتی؟

لوکاس سر اسلحشو رو سر مرد میانسالی که وسط اتاق نشسته بود گذاشت و با اخمی که حالا غلیظتر از قبل شده بود مستقیم تو چشاش نگا کرد

ده دقیقه از زمانشون گذشته بود و هیچی به هیچی
مرد بقدری یه دنده و لجباز بود که نم پس نمیداد. حوصله یوتا سر رفته بود لوکاسو کنار زد روی دوتا پاش جلوی مرد نشست و دستشو برد پشت سرش
چنگی به موهاش زدو سرشو کامل برگردوند سمت خودش

- ببین پیر زبون نفهم اگه نخوای این دهن گشادتو زودتر باز کنی جوری برات با چاقو جرش میدم که تا اخر عمرت از درد همینجوری لالمونی بگیری

چند لحظه ای تو سکوت گذشت

- من هیچی نمیدونم

مرد دوباره همون جمله رو تکرار کرد، یوتا که دیگه صبرش لبریز شده بود از جاش بلند شد و لگد محکمی بهش زد که باعث شد مرد بیچاره از درد فریادی بزنه و بیوفته رو زمین.

لوکاس شک نداشت دهن اون احمق تا فردا صبحم باز نمیشه پس به جای وقت تلف کردن رفت کمک جمین و شروع به گشتن توی فایلا و پوشه های گنده رو میز کرد ولی یوتا با مشت و لگد به جون مرد بدبخت افتاده بود و ول کنش نبود

- تمومش کن بیا اینور بهمون کمک کن نمیشه دست خالی برگردیم

لوکاس با حرص توپید بهش و پوشه تو دستشو که ظاهرا به دردنخور از اب درومده بود انداخت رو زمین

- این حرومزاده یه چیزی میدونه ولی دهنشو وا نمیکنه

یوتا با لحن عصبی گفت و مشت بعدیو سمت صورتش نشونه رفت که وسط اون کش مکش یهو در با صدای ارومی باز شد و نگاه هر چهار نفری که تو اتاق بودن برگشت سمتش. با دیدن تیونگ که چنتا برگه رو تو دستش براشون تکون میداد دست از جست و جوی بی نتیجشون برداشتن

- چیزی که میخواستین دست منه، جم و جور کنین پلیسا تا الان رسیدن

لوکاس از پنجره کنارش خیابون جلوی ساختمونو دید زد، ماشینای پلیس به صف وایستاده بودن و ورودی ساختمون تقریبا محاصره شده بود

- وقت اتیش بازیه یوتا.

لوکاس رو به یوتا گفت و یوتا ریموت کنترل کوچیکیو از جیبش بیرون اورد، به محض فشار دادن دکمه قرمز روش صدای انفجار شدیدی به گوش رسید و زمین زیر پاشون لحظه کوتاهی لرزید. با این کار برای خودشون زمان خریدن و توجه همه رو به سمت دیگه ساختمون پرت کردن تا بتونن راحت فرار کنن

- جمین و یوتا با اسانسور برین، من و تیونگ از پله ها میریم ماسکاتونو نزنین باید مثل کارمندای دیگه باشیم که راحت بین جمعیت بریم بیرون.

سرشو برگردوند سمت مردی که با چشمای وحشتزده بهشون خیره شده بود و ادامه داد

- و تو.

eu.pho.ri.a﹔Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang