Part 04

343 47 0
                                    

[ تهیون ]

دست جانگ کوکو گرفته بودم و به طرف اتاق کار فرمانده مین رفتم.

وارد اتاق شدم و رو به جانگ کوک گفتم:«مزاحم کارم نمیشیا»

بعد به طرف لب تاپ فرمانده رفتمو روشنش کردم. رو یه صندلی نشست و پرسید:«چقدر طول میکشه؟»

_خیلی طول نمیکشه...حدودا 10 دقیقه

در باز شد و فرمانده وارد اتاق شد و پرسید:«پیداش کردی؟»

_یه خورده صبر داشته باشین فرمانده! همین الان روشنش کردم.

وارد برنامه مورد نظرم شدم تا یونگی رو پیدا کنم. فرمانده:«دوست پسرتو برا چی میخوای ببری. میتونی بذاریش پیش من»

با اخم بهش نگا کردمو گفتم:«عمرا بذارم پیش شما بمونه!»

دست بغل بستو گفت:«هر جور راحتی»

نگاهی به جانگ کوک انداختم که با ترس به زمین نگا میکرد.

دوباره به لب تاپ خیره شدم و مشخصات یونگیو وارد میکردم که فرمانده گفت:«قدرتش 98 هستا»

پوزخندی زدمو برا اینکه ظایعش کنم گفتم:«آخه کیه که ندونه...همه میدونن که 98 درصدی ها مین یونگی و پارک جیمین هستن»

مشخصیاتو زدم و چند دقیقه منتظر موندم تا لوکیشن یونگی رو پیدا کنه. بعد از اینکه لوکیشنشو دیدم داد زدم:«چـــــی؟»

فرمانده به طرفم اومد و گفت:«چی شده؟»

لب تاپو به طرفش برگردوندم و گفتم:«یونگی تو سر زمین فرشتگانه»

_اونجا چیکار میکنه؟

_فرمانده میتونین برا منو جانگ کوکم لباسای سربازای فرشتگانو تهیه کنین؟

با شنیدن کلمه جانگ کوکم اخماش تو هم رفت و باشه ای گفتو از اتاق خارج شد. بعد از رفتنش شروع کردم به خندیدن به اون چهره اش.

جانگ کوک:«چته؟»

_قیافه اش خیلی باحال میشه وقتی اسم تو رو میارم

_ولی من هنوزم میترسم تهیون

_نترس. داریم میریم پیش برادرت دیگه فرمانده رو نمیبینی

لبخندی زد و گفت:«خوب بلدی حرصشو در بیاری»

لبخند کجی زدمو بلند شدمو گفتم:«بریم لباسامونو که دارن میدوزن ببینیم»

_کدوم لباس؟

_لباس سربازای فرشته دیگه

_آها. بریم

بلند شد و با هم از اتاق خارج شدیم.

----------------------------------------------------

[ یونجون ]

دیشب اصلا خوابم نبود. همش بخاطر اون بوسه ناخودآگاهی بود که انجام دادم.

AngelHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin