[ تهیون ]
دست جانگ کوکو گرفته بودم و به طرف اتاق کار فرمانده مین رفتم.
وارد اتاق شدم و رو به جانگ کوک گفتم:«مزاحم کارم نمیشیا»
بعد به طرف لب تاپ فرمانده رفتمو روشنش کردم. رو یه صندلی نشست و پرسید:«چقدر طول میکشه؟»
_خیلی طول نمیکشه...حدودا 10 دقیقه
در باز شد و فرمانده وارد اتاق شد و پرسید:«پیداش کردی؟»
_یه خورده صبر داشته باشین فرمانده! همین الان روشنش کردم.
وارد برنامه مورد نظرم شدم تا یونگی رو پیدا کنم. فرمانده:«دوست پسرتو برا چی میخوای ببری. میتونی بذاریش پیش من»
با اخم بهش نگا کردمو گفتم:«عمرا بذارم پیش شما بمونه!»
دست بغل بستو گفت:«هر جور راحتی»
نگاهی به جانگ کوک انداختم که با ترس به زمین نگا میکرد.
دوباره به لب تاپ خیره شدم و مشخصات یونگیو وارد میکردم که فرمانده گفت:«قدرتش 98 هستا»
پوزخندی زدمو برا اینکه ظایعش کنم گفتم:«آخه کیه که ندونه...همه میدونن که 98 درصدی ها مین یونگی و پارک جیمین هستن»
مشخصیاتو زدم و چند دقیقه منتظر موندم تا لوکیشن یونگی رو پیدا کنه. بعد از اینکه لوکیشنشو دیدم داد زدم:«چـــــی؟»
فرمانده به طرفم اومد و گفت:«چی شده؟»
لب تاپو به طرفش برگردوندم و گفتم:«یونگی تو سر زمین فرشتگانه»
_اونجا چیکار میکنه؟
_فرمانده میتونین برا منو جانگ کوکم لباسای سربازای فرشتگانو تهیه کنین؟
با شنیدن کلمه جانگ کوکم اخماش تو هم رفت و باشه ای گفتو از اتاق خارج شد. بعد از رفتنش شروع کردم به خندیدن به اون چهره اش.
جانگ کوک:«چته؟»
_قیافه اش خیلی باحال میشه وقتی اسم تو رو میارم
_ولی من هنوزم میترسم تهیون
_نترس. داریم میریم پیش برادرت دیگه فرمانده رو نمیبینی
لبخندی زد و گفت:«خوب بلدی حرصشو در بیاری»
لبخند کجی زدمو بلند شدمو گفتم:«بریم لباسامونو که دارن میدوزن ببینیم»
_کدوم لباس؟
_لباس سربازای فرشته دیگه
_آها. بریم
بلند شد و با هم از اتاق خارج شدیم.
----------------------------------------------------
[ یونجون ]
دیشب اصلا خوابم نبود. همش بخاطر اون بوسه ناخودآگاهی بود که انجام دادم.
YOU ARE READING
Angel
Fanfiction[کامل شده] کاپل: یونگیو، سوکای، تهیون و جونگکوک ژانر: تخیلی، عاشقانه، هیجانی، اسمات