« امشب ساعت ۱۱:۳۰ در آدرس نشان داده شده منتظرم . به نفعته تنها و بدون اسلحه باشی »
..........( مین یونگی )
- زمان حال
ساعت: ۱۱:۰۰: گفتی بهش ؟!
یونگی در حالی که دستکش های چرمش رو می پوشید پرسید و نگاه تهیونگ کرد .: اره . پیامی که گفتی رو بهش رسوندم ولی هنوز نمیدونم چطور می خوای راضیش کنی .
: یکاریش میکنم دیگه . ولی به یکیتون نیاز دارم باهام بیاید .
به جیمین و تهیونگی که بهش زل زده بودن اشاره کرد .: چی ؟! برای چی ما بیایم دیگه ؟!
تهیونگ با تعجب پرسید و یونگی جواب داد
: برای احتیاط . درسته بهش گفتیم تنها بیاد ولی اون پلیسه دیگه ؟! پس از جون آدم های بی گناه نمیگذره و نجاتشون میده پس بهتره یکیتون محض احتیاط بیاد تا خطایی ازش سر زد ، شما اهرم فشارم باشید .جیمین با کنجکاوی تا اینجا گوش داد و بعد با هیجان پرید : میشه من بیام ؟! تروخدا هیونگ ...لطفا من .
تهیونگ پوکر به هیجان بیخودی جیمین نگاه کرد . اون بچه جونش رو از سر راه اورده بود ؟!
یونگی به هیجان جیمین لبخندی زد و بعد گفت : نه تهیونگ میاد .
: وات د ....چرا من بیشعور ؟! این که خودش عین خر داره جفتک میندازه چرا اینو نمیبری ؟!
و به جیمینی که از انتخاب نشدنش ناراحت بود اشاره کرد .: تهیونگ !
با لحن اخطار دهنده ای گفت و ادامه داد : جیمین تازه حالش خوب شده نمی خوام با بردنش جونش تو خطر بیفته .: آهان پس بگو . میخوای اگه اون افسر احمق به سمتت اسلحه کشید با تهدید اینکه یه گلوله تو سر من خالی می کنی از شرم راحت شی .
غر غر کردنای تهیونگ تو کل فضای خونه پیچیده بود و یونگی با لحن بی تفاوتی گفت : شایدم همین باشه .: چیییییی ؟! شیطونه میگه بیام بزنم .....آخ ولم کن .
یونگی همینطور که به جیغ جیغای تهیونگ گوش میداد گوشش رو کشید و همراه خودش بردش .
: چقدر حرف میزنی تهیونگ . نترس بهت شلیک نمی کنم ....
و بعد از کمی مکث ادامه داد : اگه زیاد رو اعصابم راه نری .: ولم کن احمق تخم مرغی .....کثافت بی همه چیز ... ولم کن تا دیکت رو بکنم اونوقت دیگه نمیتونی دوست پسرای احمقت رو به فاک بدی بدبخت ذلیل مرده .
یونگی پوفی کشید و تهیونگ رو از در بیرون انداخت . قبل از اینکه در رو ببنده رو به جیمین که با لبخند به فحشای مسخره تهیونگ گوش میداد گفت : جایی نرو تا برگردیم . هر چی خواستی میتونی استفاده کنی ولی حواست باشه در رو کسی جز من و این وراج باز نکنی .
جیمین به نشانه ی تأیید سری تکان داد و گفت : چشم هیونگ حتما حواسم هست .
یونگی خوبه ای گفت و بعد از بستن در سمت تهیونگی که بلند بلند تو راهرو فحشش میداد رفت .: بزن بریم آقای تخم مرغی .
: الهی کیم بلافاصله یه گلوله تو سرت خالی کنه اونوقت با آغوش باز میپرم تو بغلش پا بوسیش میکنم .
تهیونگ گفت و با پوکریت تمام همراه یونگی راه افتاد ..
.
.پارک جیمین
- زمان حال
ساعت: ۱۱:۰۵پوست نارنگی رو گرفت و روی پیش دستی بغل دستش گذاشت . یه تیکه نارنگی رو درون دهنش گذاشت و از طعم شیرین و ترشی که داشت تقریبا به وجد امد .
تو اون سه سالی که زیر سرم و تیغ های جراحی به سر میبرد تقریبا از غذا هیچ خبری نبود و بیشتر با سرم ، پروتئین و ویتامین های لازم رو وارد بدنشون میکردن و هر دو سه روز یبار یه تیکه گوشت یا یه مقدار برنج برای خوردن بهشون تحویل میدادن .با خوشحالی سراغ نارنگی بعدی رفت و مشغول جدا کردن پوستش شد .
جیمین میدونست سه سال اون تو زندانی شده بود پس تقریبا نوزده سالش بود .
به لطف دارو ها و درد هایی که اونجا کشیده زیاد چیزی از زندگی قبلیش یادش نبود ولی میدونست خانواده ای معمولی داشت که همیشه با مهربانی باهاش رفتار می کردن . نمیدونست یا شاید هم یادش نمی آمد چطور زندگیش به اون آزمایشگاه گره خورد .تصویر های محوی از چهره ی پدر و مادرش داشت و خاطراتش جوری در ذهنش چرخ می خوردن که انگار متعلق به شخص دیگری بود نه خودش .
فکر کردن به خاطراتش فقط باعث گیج شدنش میشدن و بدتر از همه سردرد بدی به جونش می انداخت که باعث می شد عصبی بشه .با گذاشتن یه تیکه دیگه نارنگی در دهنش سعی کرد کمتر به این جور مسائل فکر کنه و الان در زندگی حالش به سر ببره . فعلا باید رو این تمرکز می کرد که تو این دنیای بیرون زنده بمونه و هزاران بار از کائنات ممنون بود که یونگی اونو قبول کرده که در زندگیش باشه .
لبخندی ناخواسته روی لبانش پدید آمد اما با صدای تق تق های در به خودش آمد .
کی میتونست اونجا باشه ؟!
یونگی با تهیونگ که همین الان آپارتمان رو ترک کردن و ممکن نبود پشت در باشن .
نکنه کسی از وجودش تو خونه خبردار شده !!؟
نکنه اون دکتر کثیف دوباره پیداش کنه ؟!
نفس هایش شدت گرفته بودن و تپش قلبش سریعتر از حالت عادی اش می تپید .
دوباره تق تق در آمد و جیمین آرام به سمت در رفت .
دستش را روی دستگیره گذاشت اما همین که می خواست اونم پایین بکشه حرف یونگی تو ذهنش آمد .
دستگیره رو سریع ول کرد و از توی چشمی به شخص پشت در زل زد .
زبونش با دیدن شخص غریبه ای که پشت بند اومد و تا قبل از اینکه اون شخص متوجه حضور کسی در خانه بشه از در دور شد .
صدای شخص غریبه به گوش رسید و جیمین مطمئن شد که طرف با یونگی کار داره .: یونگی خونه ای ؟! هوسوکم .
.
.
.زدم رو دور رگباری آپ کردن
من ووت میخواااام
انگار مثلا آب نبات چوبیه 😐
الان در حالت عادی خوابم میاد
چرا هربار پارت جدید مینویسم خوابم میگیره ؟! :/
شت الان هم نمیتونم بخوابم چون نزدیک عصره
ووت و کامنت یادتون نره گلی ها💜
CZYTASZ
⚠️Black holes⚠️ |Yoonmin| (Completed)
Fanfictionنام فن فیکشن : سیاه چاله کاپل ها : یونمین ، تهکوک ، نامجین ژانر : جنایی ، رمنس ، اکشن ، هیجانی ، خشن ، سوپرنچرال خلاصه : زمانی بود که بی اهمیت به هیچ چیز و هیچ کس پاش رو روی سینه ی خوناشام ها میذاشت و بدون درنظر گرفتن اشتباهی که اون موجود مرتکب...