با هیجان روی مبل میپره و به یاسری که دستهی بازی بین دستاش بود تنهای میزنه
چند ساعتی بود که داشتن باز ی میکردن اما هوا تاریک شده بود و کمی بوی سوختگی غذایی که تریشیا به یاسر سپرده بود تو خونه پخش شده بود
لیام شلوارش رو با دست دیگش بالا میکشه و هیجانزده میخنده،بازیکنای یاسر ۸ نفر شده بودن اما با همون تعداد هم بازی ۴ به ۰ بود و لیام هنوز نمیتونست خودش رو به دروازهی یاسر برسونه
لیام:برو کنار احمق
بلند داد میزنه و با سرعت سعی میکنه خودش رو به دروازه برسونه
با تکل کردن بازیکن لیام یاسر تو سر خودش میزنه،لیام هنوز نمیدونست رو کدوم از کلیدها بکوبه و این هشتمین بردی بود که یاسر بدست آورده بود
تریشیا از دست دادهای لیام رفته بود خونهی لری تا بتونه بخوابه
زین خودش رو کمی میکشه و به لیامی که هیجانزده میپره و به یاسر تنه میزنه خیره میشه
شاید تنها وقتی که یاسر لیام رو دیگه پسرش نمیدید وقتایی بود که باهم بازی میکردن
تریشیا که تازه اومده بود به سرعت سمت آشپزخونه میدوه و بعدش با سرو صدا و غرهایی که زد با اخم از آشپزخونه بیرون اومد و چشمغرهای به یاسر و لیام غرق بازی میره
اونا حتی صدای داد تریشیا رو هم نشنیده بودنتریشیا:palak paneer هری هوس کرده بود اما پدر و دوست پسرت حسابی مشغول بودن غذام سوخت
تریشیا غرغر کرد و زین دستش رو روی شونش گذاشت تا همدردیش رو نشون بده مادرش همیشه از اینکه غذاش حتی کمی ته بگیره هم متنفر بود و الآن هم همون وضع بود
غذای هندیه مخصوصی که درست میکرد سوخته بودزین به آرومی بغلش میکنه و لبخندی میزنه،یاسر درست مثل پسربچهها میشد وقتی با لیام میخواست بازی کنه
یاسر بدترین بازیکن ممکن بود و بایدم خوشحال میبود که لیام یذره استعداد رو هم تو فوتبال ندارهمیتونست خاطرهی فوتبال بازی کردن پارسال رو به یاد بیاره بازیای که لیام گل به خودی زد و لویی کوبیدش به تیر دروازه تا ادب بشه
لیام نفس عمیقی کشید و با پرت کردن دسته از هیجان به یاسر با چشمای گردش خیره شد
لیام:اصلا خسته شدم،من میرم بخوابم
لیام باغم میگه و یاسر چشماش رو میچرخونه،پسرکی که گشنه میخواد بخوابه دقیقا پسری میشد که تریشیا نمیتونست تحمل کنه
به سمت لیام اومد و زین رو طبق معمول به کناری هول داد تا خودش رو به پسرک شیرینش لیام برسونه
زین:مطمئنم من سره راهیم
زین با خودش زمزمه کرد و میتونست چشمای یاسر رو دنبال کنه که با نگرانی به لیام خیره شدن