یونگی بوسه ای روی گونه ی جیمین گذاشت و بینیش رو روی گردنش کشید
_ جوجه
جیمین غلطی توی تخت خورد و لای پلک هاش رو به ارومی باز کرد با دیدن یونگی لبخندی زد و دستش رو دور گردن یونگی حلقه کرد
× ددی ...بیدار شدی
یونگی بوسه ای روی گونش کاشت و بغلش کرد
_ اره بیبی باید برم
جیمین لب هاش رو اویزون کرد و حلقه ی دست هاش رو دور گردن یونگی بیشتر گرد
× نه ددی نرو
یونگی تکخندی و دستش رو روی بوت جیمین گذاشت تا مانع افتادنش بشه
_ولی بیب من باید برم می خوای یه خبر بهت بدم
جیمین رو روی میز گذاشت و لقمه ای تو دهنش گذاشت جیمین با دست مشت شدش چشمش رو مالش داد و لقمه رو جوید یونگی با دیدن صحنه ی کیوت مقابلش تکخندی کرد و بوسه ای روی گونه ی تپل پسرکش کاشت
× چی
یونگی دستش رو روی رون جیمین گذاشت و شستش زد به طور نوازش وار روش کشید
_ دوستت تهیونگ ازدواج کرده
جیمین با چشم های درشت شده به یونگی نگاه کرد و چند بار دهنش رو باز و بسته کرد
× چی با کی
یونگی دستی به کت مشکی تو تنش کشید و دستش رو روی لبش گذاشت
_ با کوک
جیمین دستی به موهاش کشید و لپ هاش رو باد کرد
× ام آقای جئون رو می گی مدیر مدرسمون
یونگی هومی کرد و سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد
× فاک
با شنیدن این کلمه از دهن جیمین ابرویی بالا انداخت و بین پاهای پسرکش قرار گرفت
_ فاک ؟
با ابروی بالا رفته پرسید و دستش رو زیر چونه ی جیمین برد جیمین آب دهنش رو صدا دار قورت داد و لبخند خجالت زده ای زد
_ بیبی این رو از کجا یاد گرفتی
جیمین لب پایینش رو به دندون گرفت ولی وقتی یونگی سرش رو بالا اورد تو چشم هاش نگاه کرد و با قرار گرفتن شست یونگی روی لب پایینش اون رو از حصار دندون هاش آزاد کرد
YOU ARE READING
my daddy
Fanfictionبا چشم های براق با پدر خوندش نگاه کرد و لبش رو گزید تا بدون لکنت حرفش رو بیان کنه × ددی یونگی نیشخندی کوچیکی زد و دستی به موهای جیمین کشید _ ددی ؟؟ به آبروی بالا رفته پرسید و لیسی به لبش زد _ این کلمه رو به همه نمی گن بچه جیمین لب هاش رو اویزون...