Chapter 3

542 101 16
                                    

دراکو:
تقریبا یک هفته از مواقت پاتر برای سفر به هاگزمید میگذشت ولی اون هنوز باور نمیکرد.پاتر بخاطر اسانس مروارید اومده بود..بازم امیدوار بود...امیدوار بود که راسو یاگند زاده رو با خودش نیاره...اگه پاتر میفهمید چی؟

سرش رو ب سمت اتاق خالی گرفتو اه کشید

-دوباره دارم بش فک میکنم...

بلیز با لبخند مزخرفی روی دهنش بهدر تکبه داد.

-چی باعث شده انقد خوشحال باشی زامبینی؟

-دافنه موافقت کرد باهام قرار بزاره

-خرشانس

-تو و پاتر چی شد؟

-هیچی که هیچی.خعلی نفهمه این بشر...

-هی رفیق..تو از سال دوم اینطوری دیگه وقتش نیست اعتراف کنی؟

به تختش فرو رفت

-تو هاگزمید احتمالا بهش بگم

-واست مهمه؟

دراکو خواست حرف بزن اما فقط دهنشو بازو بست کرد و غمگین به پایین نگته کرد و سرشو تکون داد:

-شرط میبندم که استریته!

بلیز اهی کشید:

-هی نگاهاشو بت ندیدی؟ندید چطور توی کلاس معجون بهت خیره شده بود و معنی واقعی گوجه قرمز شده بود؟

-دروغ میگی که حالم بهتر شه مگه؟

-نه!قسم میخورم که دروغ نمیگم!

دستاش رو به نشونه تسلیم بالا اورد

تصمیم گرفت ب زمین کوییدیچ بره که شاید بخت باهاش یار بود و کله زخمی رو هم دید

همینطور که واسه بار پنجم اوج میگرفت،متوجه شخصی شد که از وسط زمین اونو نگا میکنه.سر تا پاشوچک کرد ولی نشنخاتش..نزدیک تر رفت که ببینه کیه.

پاتربود!از موهای مشکی و چشمای سبزش ئ عینک مسخره ش قابل تشخیص بود

پاتر ی جارو دیگه برداشت و بالا اومد و کناردراکو ایستاد

-چطوری پاتر؟

سعی میکرد خیلی ضایع بنظرنرسه.پاتر سرشو به نشونه اوهوم تکون داد.دراکو به موهاش خیره شد.دلش میخاست موهاش رو از این بهم ریختگییی ک داره بهم ریخته تر کنه

پاتر پایینو نگا کرد گفت:

-کاش هنوز هم میشد کوییدیچ بازی کنیم.

-هی عیب نداره امسال مسابقات رو داریم

لبخند هری با این جمله محو شد...

چند دقیقه بعد پرواز میکردنو کل هاگوارتز رو زیر پاشون میگذروندن...

-چی باعث شد انقد لبخند بزنی پاتر؟

Doubts|drarryWhere stories live. Discover now